بررسی انواع هنجارگریزی در جریان شعری شعراستان بر مبنای الگوی لیچ
عبدالله حسنزاده میرعلی* ـ محمد رضایی** ـ نرجس مقیمی***
چکیده
هنجارگریزی یکی از شیوههای مؤثر در برجستهسازی زبان و آشناییزدایی از آن است که در شعر کاربرد بسیار دارد. این اصطلاح که به دنبال انتشار نظریات شکلوفسکی، تینیانوف و یاکوبسن در زمینه آشناییزدایی در نقدهای فرمالیستی مورد استفاده قرارگرفت، دربرگیرنده روشها و ابزارهای ادبی و زبانی است که جهان متن را در نظر مخاطب بیگانه میکند و با ایجاد مکث و به تأخیر انداختن درک مخاطب از اثر، سبب گسترش معنای متن و در نتیجه ایجاد لذت ادبی میشود.
شعر معاصر ایران، به ویژه در دورههای اخیر با استفاده از هنجارگریزی به شکلهای مختلف، در پی تولید زیبایی و خلق آثاری متفاوت برآمدهاست که با ساختارهای گوناگون جامعه هماهنگ باشد. جریان ادبی شعراستان یکی از گونههای جدید شعر فارسی است که با ادغام مینیمال داستانوارههای بههم پیوسته با بهرهگیری از فضای تأویلپذیر شعر در سطوح مختلف متن اعم از معنا، سبک، نحو، شکل نوشتار و... به هنجارگریزی پرداخته و با توجه به همین امر توانستهاست به ابداع طرز تازهای در شیوههای آفرینش شعر در محیط ادبی ایران بپردازد.
این پژوهش بر آن است تا با روش تحلیلی- توصیفی در حوزه مکتب ساختگرایی و طبق الگوی هنجارگریزی لیچ به بررسی هشت گونه هنجارگریزی در جریان ادبی شعراستان بپردازد. اشعار مورد استفاده در این پژوهش از دو مجموعه «عباخوان» و «ندیمه نورد» اثر وحید ضیایی برگزیده شدهاند که تنها آثار چاپ و منتشر شده از این نوع ادبی هستند.
نتایج حاصل از این بررسی بیانکننده تأثیر قابلتوجه گونههای مختلف هنجارگریزی در تولید شعراستان است؛ چنانکه گویا هنجارگریزی اساسیترین عنصر در شکلگیری متن آن میباشد.
کلیدواژه: هنجارگریزی، الگوی لیچ، جریانهای شعری معاصر ایران، شعراستان.
مقدمه
تغییرات ساختار فرهنگی ـ اجتماعی ایران در دهه هشتاد و به موازات آن ورود ابزارهای ارتباطی و گسترش استفاده از آنها، همچنین رشد رسانهها و نزدیک شدن مردم جهان به یکدیگر در اثر دو عامل اخیر بر نظام اجتماعی و فرهنگی ایران تأثیر بسیار نهاد؛ چنانکه شکل برقراری ارتباط، گفتوگو، محدودههای برقراری روابط، به ویژه با توجه به فضای باز مجازی، شیوههای جدید زندگی و رواج فرهنگ مصرفگرایی و... به تغییر ذوق جمعی مردم انجامید و متناسب با آن تولیدات فرهنگی، ادبی، هنری جامعه نیز متحول شد.
در کنار تأثیرات رسانهها و دیگر ابزارهای ارتباطی بر فرآیند تولید هنر و ادبیات دهه هشتاد، فضای متناقض مسلط بر نظام اجتماعی و فرهنگی ایران در دو نیمه این دهه و رواج برخی مرزها و موانع فرهنگی در نیمه دوم آن ارائه، چاپ و نشر آثار هنری و ادبی را با محدودیتهایی مواجه کرد؛ در حالیکه گسترش استفاده از اینترنت، امکان ارتباط شاعران با گروه وسیعی از مخاطبان را در داخل و خارج از کشور فراهم مینمود. افزون بر این عامل، حزبسازیهای مختلف ادبی، به ویژه در زمینه شعر، بر روند شکلگیری جریانهای موازی و گاه متضاد در آن تأثیر نهاد؛ چنانکه مقایسه ظاهری آثار جریانهایی، چون فرانو و شعراستان که از سبکهای شناختهشده دهه هشتاد هستند، نشاندهنده تضاد نگرش شاعران در دو ژانر فوق میباشد. این رویکرد در نوشتهها، مصاحبهها و نقدهای برخی چهرههای شاخص شعر دهه هفتاد، نظیر بهزاد خواجات، علی باباچاهی، مهرداد فلاح و... نیز دیدهمیشود که بهطور کلی بر ارزشهای ادبی شعر دهه هفتاد و تنزل آن در دهه هشتاد تأکید دارند.
عامل مؤثر دیگر در تحول نظام ادبی ایران در دوره مورد بحث حمایت برخی دستگاههای فرهنگی از پارهای جریانهای ادبیات و عدم توجه مؤثر به رویکردهای جدید و متفاوت آن است. در این سالها راهاندازی انواع جشنوارههای موضوعی، چون جشنواره ملی شعر فجر، کنگره شعر عاشورایی در استان فارس، کنگره بینالمللی امام رضا، کنگره بینالمللی مقاومت اسلامی و ... ضمن فراهم کردن زمینه مناسبی برای تولید شعر آیینی و انقلابی، به شکلگیری و رشد گفتمانهای شعری دیگری در مقابل گرایشهای فوق نیز منجرشد و عوامل اجتماعی- فرهنگی که پیشتر بررسی شد، زمینه مناسبی را برای ارائه گونههای متنوع شعر به طیفهای مختلف مخاطبان فراهم نمود.
در کنار مقتضیات فرهنگی- اجتماعی، مسائل دیگری چون شیوه نگارش متون در وبلاگها، فیسبوک، پایگاههای مختلف اینترنتی، پیامکها، امکان ترکیب متن با تصاویر (متحرک و ثابت)، صدا، فیلم و ...از سویی زمینهساز پیدایش انواع گوناگون و نوینی از سبکهای ادبی شد و از سوی دیگر امکان نشر آثار ادبی در فضاهای مجازی، با توجه به امکانات مناسب برای ارسال تصاویر، صدا، متن و... ارتباط میان تولیدکنندگان ادبیات و مخاطبان را تسهیلکرد؛ همچنین محدودیت نظارت بر انتشار آثار ادبی با رویکردهای مختلف در فضای مجازی، بر روند تولید ادبیات در دهه هشتاد تأثیر قابلتوجهی نهاد.
مجموعه عوامل فوق ادبیات این دوره و آفرینندگان و مخاطبان آن را با نوعی هیجان توأم با اضطراب، سردرگمی، هراس، تناقض و... روبهرو کرد که بازتاب این تنشهای درونی در تمام جریانهای هنری و ادبی ایران، به ویژه جریانهای مختلف شعر آوانگارد دیدهمیشود.
شعر دهه هشتاد با سه تجربه پیروزی انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و نیز وقایع مربوط به اواخر دهه هفتاد (پس از خرداد 1376) در پیشینه فرهنگی اجتماعی خود و نیز شرایط اجتماعی دهه هشتاد و مواضع مختلف شاعران در برابر آنها، از سالهای میانی تا پایان این دهه، به تلفیق نگاه محتاطانه شعر دهه شصت و اندیشه ساختارشکن و نوگرای دهه هفتاد پرداختهاست؛ بنابراین شعر این دوره با نوعی تناقض روبهرو گردیده که از سویی به محدودیتهای خودخواسته شاعران و تبعیت آنان از اجبارهای درونی در حذف و تعدیل برخی عناصر ساختاری و محتوایی منجر شده و از سوی دیگر بهشکل عصیان و شکستن مرزها و ممنوعیتها در این آثار قابل مشاهدهاست، گاه نیز تلفیق این دو رویکرد در نمونههای اندکی از شعر این دوره دیدهمیشود.
هنجارگریزی و عدول از معیارهای شناخته شده زبان، به ویژه در بعد معنا یکی از نمودهای بارز واکنش شاعران آوانگارد دهه هشتاد به ادبیات مورد پذیرش جامعه (به ویژه مخاطب عمومی) و زمینههای اجتماعی و فرهنگی ایران در تولید و پرورش این سبک شعری است که به شکلهای مختلف در جریانهای برجسته شعر این دوره دیدهمیشود؛ به گونهای که میتوان آن را بنیادیترین عامل آفرینش متن در بیشتر این آثار، بهویژه جریان ادبی شعراستان دانست؛ بنابراین، پرداختن به هنجارگریزی، صرفنظر از شرایط برونمتنی دخیل در گسترش استفاده از آن و بررسی موارد مختلف هنجارگریزی و شکل و شیوه آن در شعر دهه هشتاد، برای درک و شناخت بهتر آن ضروری به نظر میرسد.
مقوله هنجارگریزی و بررسی برخی جریانها و نمونههای شعر بر مبنای آن در ایران مورد توجه بوده و چندین کتاب، مقاله، پایاننامه و... درباره آن نوشتهشدهاست که از آن میان میتوان به مواردی اشاره کرد؛ چون نوشتههای دکتر شفیعی کدکنی در زمینه انواع آشناییزدایی و طبقهبندی آنها در بخش نخست کتاب موسیقی شعر، معرفی و توضیح علل انحراف از نرم در اشعار بیدل دهلوی در کتاب شاعر آینهها اثر دکتر شفیعی کدکنی، بررسی هنجارگریزیهای شعر احمد شاملو در کتاب سفر در مه اثر دکتر تقی پورنامداریان، بحث و بررسی هنجارگریزی و انواع آن در کتاب از زبانشناسی به ادبیات اثر کورش صفوی و...؛ درباره جریان ادبی شعراستان نیز که از جمله جریانهای فعال شعری دهه هشتاد است؛ با وجود انتشار برخی نقدها و پژوهشها که در دنباله به آنها اشاره خواهدشد، پژوهش مستقلی که به بررسی موارد هنجارگریزی بر مبنای الگوی لیچ در جریان شعری شعراستان بپردازد، نوشته نشدهاست و پژوهش حاضر، نخستین اثر در این زمینه بهشمار میآید.
مبانی نظری تحقیق
هایدگر شعر را «آفرینش هستی در کلام» میداند (هایدگر، 1956: 304). دکتر شفیعی نیز معتقد است «شعر اتفاقی است که در زبان رخ میدهد» (شفیعی کدکنی، 1370: 3)، ساختگرایان و فرمالیستها هم محور ادبیت را بر شکل و نحوه بهکارگیری زبان در متن استوار میکنند. (علوی مقدم، 1377: 70) به این ترتیب میتوان زبان را وجه ممیز ادبیات از غیر ادبیات دانست.
تمرکز بر عنصر زبان و نقش آن در تولید
و خلق ادبیات از دیرباز موردتوجه منتقدان بودهاست؛ اما پس از فراگیر شدن نظریات
سوسور در زبانشناسی جدید و تأثیرات آن بر فرمالیستهای روس گسترش بیشتری یافت و
به ارائه نظریات و دیدگاههای نوینی در باب زمینههای ادبیت در آثار ادبی منجرشد.
از این میان «نظریه آشناییزدایی» و مباحث وابسته به آن، به دلیل کارایی بسیار در
نقد پدیدههای ادبی، بهویژه ادبیات مدرن و پسامدرن تأملبرانگیز است.
آشناییزدایی شامل تمهیدات و فنونی است که زبان شعر را برای مخاطبان بیگانه کرده و
با عادتهای زبانی مخاطبان مخالفت میکند. (علوی مقدم، 1377: 107) این اصطلاح را
نخستین بار«ویکتور شکلوفسکی» در مقاله «هنر به مثابه تمهید» (1919) مطرح و سپس در
نقد ادبی از آن استفادهنمود. آشناییزدایی بعدها مورد توجه دیگر منتقدان، بهویژه
یاکوبسن، تینیانوف و ... نیز قرارگرفت و عمق و شمول بیشتری یافت.
طبق نظر شکلوفسکی، نشانههای زبان پیش از آن که اجتماعی بشوند، تازگی دارند؛ به این معنی که هر مدلولی ممکن است به هر دالی و هر دالی میتواند به هر مدلولی دلالت کند؛ اما پس از اعمال این اختیار و اجتماعی شدن زبان، امکان تغییر در زبان از بین میرود و تازگی آن پس از مدتی کهنه میشود. (صفوی، 1373: 26) غیر از مسئله زبان، ادراکات هر روزه انسان و تجربیات تکرارشونده زندگی نیز، به دلیل کهنگی و تبدیل شدن به عادت، ملالآور و مبتذل میشوند. در این میان هنر با ایجاد نگرشی متفاوت و شیوه تجربهنشده، امکان برخورد تازهای با وقایع مکرر را فراهممیکند. (هارلند، 1382: 241) هنر برای بیان حس اشیا و ارائه آن به مخاطب، با ناآشنا کردن امور معمول و ایجاد ابهام در ساختارهای زندگی بر دشواری ادراک و مدت زمان لازم برای رسیدن به آن میافزاید و همین امر سبب ارزشمند تلقی شدن هنر و تفاوت آن با دیگر پدیدهها میشود؛ (اسکولز، 1379: 122-123) زیرا مخاطب با مکث در برابر اجزای مختلف اثر و کشف مفهوم و حس نهفته در آن به رفع دشواری و گسترش دادن معنای متن دستمییابد که منشأ التذاذ هنری و تجربه زیباییشناختی است. (شمیسا، 1378: 159 / احمدی، 1386: 47) بنابراین میتوان دریافت، به نظر شکلوفسکی ادبیات در پی آشناکردن مفاهیم دور از دسترس نیست؛ بلکه هدف و کارکرد آن، آشناییزدایی از مفاهیم مألوف و ملموس است؛ به همین دلیل هر چه فرآیند درک در ادبیات، کندتر و دیرتر اتفاق بیفتد، به هدف آن نزدیکتر خواهد بود. (نفیسی، 1368: 26)
یاکوبسن و تینیانوف با تمرکز بر نظریه آشناییزدایی بر گسترش و عمق آن افزودند. بر مبنای دیدگاههای آنان، نه تنها باید با ابزارهای ادبی به آشناییزدایی از زبان پرداخت؛ بلکه عناصر تولیدکننده ادبیت نیز، پس از مدتی برای مخاطب و تولیدکننده ادبیات، مألوف و آشنا میشوند و تأثیر خود را از دست میدهند؛ (برتنس، 1383: 56) پس ابزارهای ادبی نیز در هر دورهای به نو شدن و تحول نیاز دارند تا تأثیر و کارکرد خود را حفظ کنند. (مقدادی، 1378: 26)
فرمالیستها با اعتقاد به این که ادبیات حاصل مجموعه ابزارهایی، چون ایماژها، موسیقی و نحو خاص زبانی است که از طریق آشناییزدایی بهدستآمدهاست (ایگلتون، 1383: 7-6) در مطالعات خود در زمینه آشناییزدایی و عوامل تولیدکننده آن، دو پدیده خودکاری زبان و برجستهسازی را کشفکردند. به عقیده هاروانک خودکاری کاربرد زبان به قصد بیان موضوع است، بدون آنکه شیوه بیان جلب نظر کند؛ اما برجستهسازی بهکارگیری عناصر زبان به شیوه غیر متعارف است، به گونهای که نظر مخاطب را جلب کند. (صفوی، 1373: 36-35) به این ترتیب ادبیات با زدودن عادتها، برجستهسازی و تضاد با قوانین معمول زبان تولید میشود (احمدی، 1386: 49)؛ البته تضادی که به یکپارچگی و انسجام متن آسیب نرساند و ضمن مبتنی بودن بر اصول زیباییشناختی در علم بیان نیز قابل توضیح باشد. (روحانی و همکاران، 1388: 60 / شمیسا، 1380: 36)
پدیده برجستهسازی که اساس ایجاد سبک و تمایز بیان تولیدکنندگان ادبیات است، با دو ویژگی قاعدهافزایی و هنجارگریزی در زبان متن اتفاق میافتد (صفوی، 1373: 40) قاعدهافزایی عبارت از تحمیل برخی قواعد و روشهای نامتعارف بر زبان معیار است و هنجارگریزی به ایجاد تغییر و انحراف از قوانین معمول زبان اطلاق میشود که عامل تولید زیبایی در اثر ادبی است. با توجه به نظر یاکوبسن که ادبیات را حاصل در هم ریختن سازمان گفتار متداول می دانست (ایگلتون، 1383: 4) و نیز دیدگاه موکاروفسکی درباره نقش زبان شاعرانه در ویرانکردن زبان معیار، هنجارگریزی در تولید اثر ادبی بیش از قاعدهافزایی مؤثر است تا جایی که میتوان گفت، شعر بدون سرپیچی از قاعدههای زبان بهوجود نخواهدآمد؛ (احمدی، 1386: 125-124) به گونهای که میتوان گفت جوهر آن بر شکستن هنجارهای منطقی زبان استوار است. (شفیعی کدکنی، 1370: 241)
گریز از هنجارها در شعر با اعمال تغییراتی در طبیعت زبان یا بر روند کاربردی آن رخ میدهد؛ چنانکه اگر عناصر تخیل، وزن، موسیقی و... عامل شکستن نرم طبیعی زبان شعر باشند، هنجارگریزی بر زبان (شیوه استفاده از زبان) اتفاق افتادهاست و اگر در موارد دستوری و ساخت واژگان و ترکیبات جدید انحراف از معیارهای معمول زبان وجود داشته باشد، هنجارگریزی در آن (ذات و طبیعت زبان) بهوجودآمدهاست. بر همین اساس، «لیچ» زبانشناس انگلیسی، فرآیند هنجارگریزی در متن را به هشت بخش تقسیم میکند که عبارتند از:
1- واژگانی: ساخت واژگان تازه با گریز از شیوههای رایج زبان معیار؛
2- نحوی: گریز از قواعد حاکم بر نحو زبان، جابهجا کردن سازههای تشکیل دهنده، برهمزدن آرایش قواعد زبان هنجار به منظور برجستهسازی زبان؛
3- زمانی: بهکار بردن سازههایی که در زبان خودکار رایج نیستند و در واقع به انواع باستانگرایی در زبان، اعم از کاربرد واژگان مرده، کم کاربرد، مخففها و... است؛
4- سبکی: عدول از نظام حاکم بر نوشتار با کاربرد واژههای محاورهای، عامیانه و برخی اصطلاحات روزمره؛
5- گویشی: به کار بردن واژگان یا نحو گویش محلی شاعر و زیست بوم او در شعر که در زبان معیار وجود ندارد؛
6- نوشتاری: در مصراعبندی شعر نو کاربرد دارد؛ به گونهای که شاعر برای برجستهسازی به صورت بصری زمینهسازی کند؛
7- آوایی: سرپیچی شاعر از قواعد آوایی زبان و استفاده از صورتهای آوایی که در زبان روزمره معمول نباشد. ادغام، قلب، تشدید، تخویف، تسکین و ... از موارد این نوع هنجار گریزی است؛ البته به شرط آنکه در جهت حفظ جلوههای موسیقایی شعر بهکار گرفتهشوند.
8- معنایی: همنشینی واژهها برخلاف قواعد معنایی حاکم بر زبان معیار و تبعیت نحو شعر از قواعد خاص دنیای ذهنی شاعر و نیز شکل و شیوه ساخت و استفاده از تصاویر شعری بر این نوع هنجارگریزی تأثیر دارد. (صفوی، 1373: 50-45)
این پژوهش برآن است تا با بهرهگیری از الگوی فوق، موارد هنجارگریزی در جریان ادبی «شعراستان» را بررسیکند و شکل و نحوه هنجارگریزی را در این طرز تازه شعر ایرانی نشاندهد؛ بههمینمنظور نخست به معرفی شعراستان، ویژگیها و بسترهای پیدایش آن در جامعه، جایگاه آن در جریانهای شعر پیشرو ایران و... پرداختهمیشود و سپس موارد هنجارگریزی در شعراستانهای مجموعه «عباخوان» و «ندیمهنورد» طبق تقسیمبندی لیچ بررسیخواهدشد.
جریان ادبی شعراستان، ویژگیهای آن و بررسی هنجارگریزیهای موجود در آن بر مبنای الگوی لیچ:
شعر پیشرو ایران با اثرپذیری از ساختارهای مختلف جامعه با ویژگیهای کلی شناخته میشود، نظیر نفی معنا، درهم ریختن نحو زبان معیار، شکستن ساختار روایت در شعر، تغییر شکل پیکره شعر و ریختن آن در قالبهای ابداعی جدید که با ساختار ذهن و دنیای پیرامون شاعر مطابقت داشته باشد، بر هم زدن موسیقی و وزن که در برخی رویکردها به انکار نیاز شعر به این عنصر نیز منجر گردیدهاست (با توجه به نظریات براهنی درباره وزن شعر)، تولید شعر بدون داشتن اندیشهای مشخص و عدم تفکیک محتوا از فرم و... ؛ به این ترتیب شعر مدرن ایران بیش و پیش از هر چیز هنجارگریز بهشمارمیرود و میکوشد با درهمشکستن مرزهای پذیرفتهشده شعر فارسی، ضمن بازنمود جامعه در درون خود به بیان تأثر شاعر از آن بپردازد.
جریان ادبی شعراستان، یکی از رویکردهای شعر پستمدرن ایران است که با تلفیق شیوههای داستاننویسی و شعرآفرینی سبک نوینی را در تولید اثر ادبی ارائه میدهد؛ این شیوه برخلاف داستانهای شاعرانه و منظومههای داستانی که در آنها متن بر اساس یکی از دو قالب شعر یا داستان بهوجودمیآید، با اتکا به دو عنصر روایت و توصیف و از طریق قطعهقطعهکردن پیرنگ داستان و ارائه آن در فضای تأویلپذیر شعر به تولید متنی واحد میپردازد. به این ترتیب، در شعراستان قالب شعر در صورت نوشتاری نثر استحالهمیشود و جز علامت «/» انفصال شعری دیگری در آن وجودندارد؛ چنانکه میتوان شعراستان را شعری با محوریت نثر دانست که ذهن مخاطب را از مواجهه با متنی تعریفشده و چهارچوبمند برحذر میدارد و درک اثر را در وضعیتی متناقض میان خودآگاهی نثر و ناخودآگاهی شعر امکانپذیر میکند.
زبان کولاژی شعراستان و کاربرد خاص آن در اثر که به شکلی قابلتوجه با قواعد نحوی زبان معیار در تعارض قرارمیگیرد، چندصدایی بودن متن، ساختار غیر خطی روایت و... این جریان ادبی را در فضای شعر پستمدرن ایران برجستهکرده و نظر بسیاری از شاعران و منتقدان شعر معاصر را به خود جلب نمودهاست؛ چنانکه از نیمه دهه هشتاد و پس از انتشار مجموعه «ندیمه نورد»، منتقدان و شاعران با طیفهای مختلف فکری و نظری نقدها و یادداشتهایی درباره این طرز نو شعر ایرانی نوشتهاند. دکتر قدمعلی سرامی با نگرش دانشگاهی، عبدالعلی دستغیب و علی مسعود هزارجریبی از منتقدان شعر معاصر، یوسفعلی میرشکاک، از جمله شاعران سنتی، اکبر اکسیر مبدع شیوه فرانو در شعر پست مدرن، شیدا محمدی، بیژن باران و برخی دیگر از شاعران صاحبنام در جریانهای مدرن شعر فارسی و... با نقد و بررسی شعراستان به بیان تأثیر آن بر جامعه و تولیدات ادبی کشور پرداختهاند؛ همچنین گرایش بسیاری از محافل ادبی نوگرا در برخی استانهای کشور به شیوه شعراستان و تلاش شاعران جوان و جویای تجربه و نام در تولید آثاری، نظیر آن، نشاندهنده جایگاه شیوه شعراستان در شعر دهه هشتاد و تأثیر آن بر روند شعر معاصر است؛ افزون بر موارد فوق انتشار مجموعههای مختلف شعراستان در پایگاهها و نشریات ادبی، چون پایگاه ادبی عروض، وبگاه ادیبان، وبلاگ بانکول، نشریه الکترونیکی وازنا، مجله هنر نویسش شعر، گوهران، ماه مگ، الفبا، رودکی و... بیانگر توجه گروه وسیعی از شاعران جوان و پژوهشگران به این طرز ادبی تازه است؛ از این رو نقد و بررسی آن، به عنوان بخشی از شعر پستمدرن ایران و کشف توانمندیها، نیازمندیها و کاستیهای این رویکرد ضروری بهنظرمیرسد.
یکی از برجستهترین ویژگیهای سبکی شعراستان، هنجارگریزی است که شاعر از طریق آن دنیای ذهنی خود و تأثیرات جهان پیرامون، بهویژه شرایط جامعه بر آن را بیانمیکند؛ چنانکه تمام اجزای اثر اعم از شکل روایت، ساختار زبان، بازیهای زبانی، موسیقی و حتی شکل نگارش و فرم بیرونی شعراستان از هنجارها و نرم عادی زبان و عناصر تولید زیبایی عدول کرده و به شیوههای تجربه نشده و نوینی دست یافته است. موارد این هنجارگریزیها طبق الگوی لیچ عبارتند از:
1- هنجار گریزیهای معنایی:
طبق نظر لیچ، عناصر تخیل در شعر و مفاهیم و تصاویر ساختهشده بهوسیله آنها سبب هنجارگریزیهای معنایی میشود. همنشینی واژهها بر مبنای قواعد حاکم بر زبان معیار محدودیتهایی دارد که مانع بیان روشن و کامل مفهوم ذهنی شاعر میشوند؛ بنابراین با استفاده از آرایهها و صنایع ادبی در شعر به هنجارگریزی و برجستهسازی میپردازد. (علوی مقدم، 1377: 97)
برخی پژوهشگران، حوزه هنجارگریزی معنایی را به تجسمگرایی و تجریدانگاری محدود میدانند. در این دیدگاه تجریدگرایی عبارت است از نسبت دادن مشخصههای معنایی مجرد به واژگانی که در نظام معنایی زبان مشخصههای معنایی ملموس دارد و تجسمگرایی به مواردی اطلاق میشود که در آن ویژگیهای معنایی مورد استفاده برای واژگان مجرد، به عبارات ملموس و غیر مجرد اطلاق شود یا در حیطه واژگان ملموس، مفاهیم یک دسته از این کلمات برای دیگر گروهها به کار برود؛ نظیر نسبت دادن ویژگیهای انسان به گیاهان، حیوانات، اشیا و... (سجودی، 1376: 136-134) اما برخی دیگر، چنانکه پیشتر نیز گفته شد، حیطه هنجارگریزی معنایی را وسیعتر میدانند و مواردی، نظیر استعاره، تناقض، حسآمیزی، تشبیه و... را که عناصر تولید زیبایی را در کلیت شعر به هم پیوندمیدهد، عامل انحراف از معیارهای تولید معنا در متن بهشمارمیآورند. جریان ادبی «شعراستان» همانند دیگر جریانهای شعر مدرن و پستمدرن ایران نفیکننده معناست و بیش از هر چیز در پی بیان موقعیت ذهنی شاعر در مواجهه با وقایع جهان بیرون از او و تأثیر و تأثر این دو (جهان بیرونی و درونی شاعر) از یکدیگر است؛ به گونهای که معنای موجود در متن شعراستان با معیارهای زبان چندان انطباق ندارد و همین معناپریشی یکی از موارد هنجارگریزیهای معنایی در این طرز ادبی است. بهعقیده دکتر سرامی اگر مخاطب، در حوزه ادبیات مرسوم در پی کشف معنا و مفاهیم موجود در متن است و این امر را وظیفه خود میداند، در ادبیاتی نظیر شعراستان عدم درک متن را چه در حیطه اجزا و چه در زمینه دریافت مفهوم کلی آن حق خود خواهد دانست؛ (سرامی، 2014 : 1) زیرا این عنصر در شعراستان به گونهای ارائه میشود که گویا آفریننده متن با به بازی گرفتن مخاطب، زبان، مفاهیم و همه اجزای آفرینش به نوعی عصیان در تولید آن دستزده تا به انکار هر گونه معنا در زندگی یا کشف معنایی فراتر از آنچه تا کنون بودهاست، برسد. نمونههای هنجارگریزی معنایی در شعراستان عبارتند از:
1- ساقی برای تراشیدن/ ترشیدن خمرههای تو در باور خیلی که منی/ آنها که در غالب مه بر کبودی تو فرو میآمد که پاک کند حریر لیساندهات را با گربههای خمیازه... (ضیایی، 1394 : 10)
2- از باد که تن بیمحابای ابر است/ در کدام یخی، تو در پاشنه بلندی خیابان خدا ظاهر شدی؟/ شرارت کدام الهه و چندمین دعای سرخپوستی از قبیله آیندگان به پیشواز درخت و مزرعه برد در انتهای بن بستی که گربههای آبله کتابی از خط سومری میخواندند... (همان: 16)
3- به چیدن انار دعوتم/ تا قصه اشک خونین بخواند باغ/.../ با چشمهایی از آن من و دستهایی که تویی به چیدن خشم.../ فشار بازوان عصبی یک توت که از کودکی در رگهایت روییده/ از تویی به هوسرانی شعر/ وقتی قصیده خیابان تمام نمیشود...(همان: 18)
4- با فرچه شماتت سبیلهایش/ کفشهایم را توی کمد گارانتی کردم... (همان: 37)
5- زیاد کهنه نیست کفشم که دهن باز کرده ریههای جوراب از گل-آب ..../ و شلپ شلپ دریاچه در هر قدمم بالا و پایین میآید... (همان: 61)
و...
نخستین شیوه هنجارگریزی معنایی در عبارات فوق و موارد دیگر نظیر آنها، به دستکاری شاعر در محور همنشینی زبان و کنار هم چیدن واژگانی وابسته است که با خلق یک مفهوم در ذهن او تداعی میشوند و شاعر میکوشد با ظرافتهای هنری در ساختمان جملات پراکندگی مفاهیم و معانی تولیدشده در متن را منسجم کند. این امر به ارجاعات تلمیحگونه به اشخاص، رخدادها، آثار ادبی و هنری و... منجر میشود؛ نظیر اشاره به شخصیت رستم در «رستم ای پاواراتی/ برا ما تو یه بتی/ بذا قیچی رو لبش/ دیکته کن دیو و ددش...» (همان: 23) اشاره به ادبیات فولکلور آذربایجان (قصه سارای) در «سارا هنوز تشنه است/ و ارس اپیدمی تلخی است» (همان: 13) اشاره به جبار باغچهبان و اقدامات او در پایهگذاری کودکستان و مدرسهای برای ناشنوایان در «اینبار نوبت گلهای کاکتوس است که کمی گریه کنند دستهای خونی باغچهبانان کر، باغچهبانان کور، این باغچه بانانند آنان که زیر پوست خرس نارگیل هوا میکنند... این مدرسه موشهاست...» (همان: 7) و...؛ افزون بر این موارد، شاعر با خلق تصاویر شعری در قالب استعارات، تشبیهات، بازیهای زبانی و ... تجربهنشده در شعر ایران به هنجارگریزی دستزدهاست. مواردی چون استعاره حریر لیسانده برای پوست، ریههای جوراب، تشبیه گربههای خمیازه، فرچه سبیل، قصیده خیابان، انار چون قصهای خونین، ایهامآفرینی با واژه ساقی، استفاده از نماد کفش در مفهوم حرکت و جنبش و... در شواهد شعری ذکر شده، نمونههایی از آن است.
2- نحوی:
شعر در بستر گریز از نحو زبان معیار خلق میشود تا بتواند به برجستهسازی و تولید زیبایی دست یابد و این امر با توجه به امکانات نحوی هر زبان و حوزه اختیار و انتخاب در آن، دشوارترین و محدودترین نوع آشناییزدایی است. (شفیعی کدکنی، 1368: 30) به عقیده لیچ، تمایز میان انواع مختلف هنجارگریزی نحوی را باید متناسب با قواعد دستوری هر زبان بررسیکرد؛ بنابراین میتوان هر نوع انحراف از شیوههای کاربرد اجتماعی و گفتاری زبان را در حیطه هنجارگریزی جای داد؛ اما لزوماً تمامی آنها زمینه ادبی ندارد و فقط آن دسته از انحراف نرمهایی که سبب مکث در برابر اثر و آفرینش زیبایی میشوند دارای ارزش هنری میباشند.
در جریان ادبی شعراستان، زبان و قواعد آن، به دلیل تلفیق شعر و داستان با یکدیگر و الزام درونی شاعر به پیروی از نحو هر دو این انواع ادبی و در عین حال طرد و رد قواعد حاکم بر زبان آنها و آفرینش شیوهای نو، سبب شدهاست شکل چینش جملهها، کاربردهای تعریف شده اجزای دستوری زبان چون وندها، حروف، استفاده از فعل متناسب با جمله و... به گونهای متفاوت و تجربه نشدهباشد و این همه در خدمت معنا و ایجاد ابهام و نسبیت در آن است که یکی از ویژگیهای بارز هنر مدرن و پسامدرن ایران بهشمارمیآید. افزون بر این، طبق نظر برخی منتقدان شعر معاصر ایران، این برخورد فرازبانی و ضد دستور در شعراستان به سبب رسیدن یا رساندن آن به هویتی مستقل در میان انواع شیوهها و جریانهای شعری پیشرو ایران است.(صبوحی، 2011: 37-35) بهاینترتیب شعراستان با هنجارهای معمول مسلط بر زبان بیگانه مینماید و به همان میزان که در قالب، شکل معناآفرینی، عناصر تولید زیبایی و ... در پیشینه ادبیات ایران تجربه نشدهاست، در زمینه گریز از معیارهای زبان نیز تازگی دارد؛ این موارد و شکل کاربرد هر یک در شعراستان در نمونههای زیر قابل مشاهده میباشد:
1- این نفس بی جان دندانهایی افتاده ست که لب داده به لوله خودکاری قرمز به رقص دود ایستاده است...(ضیایی، 1394: 12)
2- این لاکپشت پیری که لعنت به دهانی که بی موقع باز شود با لاک اومد پایین... (همان: 15)
3- برادر از کفنم کو؟ کفن از برادرم مینیژوپتر از دامن کرکس، کوشی اخوی؟ لای جرز پتو (همان: 17)
4- دوستت دارم... و به آزار کاغذهای بیهدهات بی درنگم (همان: 19)
5- رقص با دایره قسمت شعله نمیخواهد عقرب هم که برگردی...(همان: 22)
6- دو قدم که تعارف میکنیم برای پریدن، کوهی انگار قلهاش سفید سفید پایین به قیری چشمانت لیز گیسوانت فرو هشته تا کجاها میرود دلت... (همان: 29)
7- پسته میخندد در لبت آسمان هنوز از تین و زیتون خالیست هفته از چندم وحشت خواهند نامید جو گندمی ابروان پرپشتت هیجانی که قی میکند پرسش مرد و نامردی را (همان: 35)
و...
در هر یک از موارد فوق و بسیاری دیگر از بندهای شعراستان، ساختار جمله از منطق زبان پیروینمیکند و شاعر به تناسب محتوا و حس موردنظر خود اجزای جمله را درهممیریزد و واژگان را بدون زمینهسازی دستوری در سخن خویش بهکارمیگیرد؛ چنانکه بهنظرمیرسد جمله از کلماتی ترکیب شده که تداعیوار به ذهن شاعر رسیده است و معنا در پرتو همین تداعی واژگان و مفاهیم ساخته و پروردهمیشود.
3- واژگانی:
محدوده واژگان زنده و کاربردی زبان، گاه برای بیان مفهوم ذهنی شاعر یا تولید محتوای جدید ناکارآمد و اندک است؛ ازاینرو شاعر با ساخت واژگان، ترکیبات، استفاده از کلمات مرده زبان و بهروزرسانی آنها در متن، بهکاربردن تلفظهای قدیمیتر واژگان و ... به نوآوری و آشناییزدایی در این زمینه میپردازد. (با توجه به علیپور، 1378: 237 / شفیعی کدکنی، 1368: 25-24)
هنجارگریزیهای شعراستان در این زمینه شامل مواردی میشود، نظیر ترکیبسازیها که نه فقط به صورت ترکیبات اضافی معمول، چون اضافههای استعاری، تشبیهی و ... در سراسر متن پراکندهاند؛ بلکه در مواردی نیز با تولید واژگان غیرترکیبی از راه چینش تجربهنشده حروف یا استفاده از برخی کلمات کهن با کارکردها و مفاهیم جدید، به ساخت برخی واژگان نوین پرداختهاست. در عبارات زیر کلمات و ترکیباتی، چون رودواره، لبیدن، پشمکیدن، یاغیده، تاریده، شبنمور، سنگیتنی و نمونههای مشابه آنها در شعراستان، گریز از هنجارهای معمول تولید واژه در زبان فارسی را نشانمیدهد.
1-جو را میکارم آب جوی کثیف میدان خیرین سر میزند از قورباغههای جنوبی رودوارهام (ضیایی، 1394: 40)
2- حوضهمون دایره بساط لباده از لبیدن و گهگاه چوب سر عالم زدن- پشمکیدن- ...(همان: 22)
3- به گونهام یاغیده...تبارکی تاریده...(همان: 4)
4- شبنمور بی طاقتی شباب، وول میخوردیم تو رو انداز چل تیکه... (همان: 5)
5- آنان که خیابان شب را در تردید وصله میزنند و زیر پوستم آن سنگیتنی که رداست رویای نیمه شبان پر گوسفند را سر میبرد (همان: 20)
افزون بر موارد فوق، عنوان این طرز تازه شعر ایرانی، «شعراستان» و نیز عناوین هر کدام از شعراستانها، چون «گیس گلابطول»، «تفت دژگند»، «خودانگاهم»، «شعلوک»، «عسلنگ» و... از جمله هنجارگریزیهای واژگانی شعراستان بهشمار میآید.
4- سبکی:
سبک و گونه زبانی حاکم بر نوشتار در هر فرهنگ زبانی مشخص است و تفاوتهای بارزی با دیگر گونههای آن دارد. لایه اصلی زبان شعر، همان گونه نوشتاری معیار است؛ اما اگر شاعر به جای استفاده از آن، به شیوههای دیگر نیز نظر داشته باشد و آنها را در شعر بهکار ببرد، هنجارگریزی سبکی رخ دادهاست. (صفوی، 1383: 53)
گونه زبانی رایج در شعراستان، افزون بر زبان معیار، شیوه عامیانه و محاورهای است که گاه به صورت ترکیبی با گونه معیار و در برخی موارد تنها شکل زبانی است که مورد استفاده شاعر قرارگرفتهاست، نمونههایی از این موارد عبارتند از:
1- ماه کجا بی سبزهگی وسط پیشونی کجا... هی گفتم پیش و پس نداره این مصحف هر جایی حکمش چپوندنه توشه... یک نفس با ما برآرد دود غوغا میکند... نژاد این شمشیر اصل میطلبه (همان: 5)
2- صدف بغل عمو داروین نشسته نه ساله نشسته گوژپشتی شامپانزه دستاموز کوه صحیون پشت سر همه قابایی که بالا سرت میزنی عکسش عوض میشه هر چند نسل به چند نسل (همان: 15)
3- خیابونای سرد قندیل بسته، ساختمونای رنگ پریده، کشون کشون برده شدن تا التماس ملاقات (همان: 19)
4-ننه دو چشاش صدفه که آب مروارید آورده، ننه دریاس دامن گل منگلیش، ننه چروکه مث بیابون، ننه حنای دستاشه رو کاغذای خط خطیم، گیس قرمز و دندون طلاش...(همان: 24) و...
در برخی از شعراستانها، ترکیب ابیات شعر سنتی با شعراستان، عامل ایجاد هنجارگریزی سبکی شدهاست:
1- بیت بیره/
آن را که محاسنش تو باشی
بنگر که مقابحش چه باشد
این راز بی در و پیکر خاتون بود که دست بر چارقد نبرده...(همان: 80)
2- زلف میمون به شب چو شانه زدند
قفس کفر بر زمانه زدند
یکی را از علافان بنی اسمال پرسیدند: چرا محاسن روستاییان بزرگ است و از آن مغولان کم و...(همان: 19) و...
در موارد ذکر شده و بسیاری بندهای دیگر شعراستان، انواع سبکهای رسمی، گفتاری، عامیانه و... در یک جمله با یکدیگر ادغام شدهاند و با ایجاد درنگ در مخاطب، ضمن انتقال مفهوم موردنظر شاعر زمینه کشف و التذاذ ادبی مخاطب را نیز فراهممیکند.
5- گویشی:
هرگاه شاعر، ساخت واژهها، ترکیبات و جملات، کلمات و ... را از گویش یا زبانی غیر از زبان معیار در شعر خود بهکارببرد، از نظر گویشی هنجارگریزی کردهاست. این گویش غیرمعیار میتواند به کاربرد اسامی خاص مربوط به منطقه جغرافیایی یا فرهنگی محل زندگی شاعر نیز مربوطشود.
شعراستانهای دو مجموعه ندیمهنورد و عباخوان، در کنار بهرهگیری از واژگان و نحو زبان فارسی، در برخی عبارات و بندها از زبان آذری نیز استفاده کردهاست؛ چون:
1- نمیشه ننه رو قافیه داد، هنوز آغوشش تداعیه، لباش متقال، کر: آدلی، آتلی آغ ننه، بولودلیام یاغ ننه، اوزن پالتو سئوگی یایاخ، دایان دون بیرده منه باخ....(همان: 24)
2- سکوت تنها با صدای تخمه شکستن/ الده خنجر شیمر کافر، الده باطوم شیمر ملعون، باش وئرن من، باش کئسن سن، جانو وا قوربان،... رکورد دار...(همان: 17)
3- پنجول گرگی واسه من/ پالتوی کرکی واسه تو/ واتو واتو واتو واتو/ انبر و باطوم و اطو/ سن سیز لمیشم آی قیز که عادت آوخم ابدیست...(همان: 8)
4- (ننه قربانت: بره! آرواد ایستیر سن؟ -: قودوخ/ ایکی اشکین آرپاسین بولم می سن اوروندا اورانیوم پی شی ریللر؟) شب به اندازه ماه بی فروغش روز است (همان: 11)
شاعر در شعراستان «چهارمین دریچه» افزون بر زبان ترکی، از زبان عربی نیز بهرهبردهاست. «ترسهای شخصی من زیر پتو میروند تا رویایی تکه تکه کودکی را جدا کند از اکنونم و هر دهه از من در هیئتی مرا قدم بزند/ یاقیز لامیش اوشاقلیقیم/ انا شباب طاعن فی القدم» (همان: 11) همچنین در شعراستان «فصل اول شبنمور» یک جمله به زبان انگلیسی که با خط فارسی نوشتهشده، آمدهاست: آخ این ....حتی جای زبان روییده وا وی ساچ استاف آیا؟/...(همان: 7)
6- آوایی:
در این شیوه هنجارگریزی، شاعر با سرپیچی از قواعد آوایی زبان به ایجاد صورتهای آوایی غیر مرسوم میپردازد. در شعر گذشته فارسی مواردی، چون ادغام، قلب، تخویف، حذف و ... از موارد هنجارگریزی آوایی بهشمارمیآید؛ در شعر معاصر به تناسب جریانهای نوین آن و نیز تحولات زبان موارد هنجارگریزی آوایی تغییرکردهاست و در هر گونه شعری، به شکلی دیگرگون و متفاوت کاربرد دارد.
هنجارگریزی آوایی در شعراستان به صورت بازی با مصوتها و نحوه کاربرد حروف میانجی، چون «نه تب ای ام تند، میزیام، زیستنام، دم ام و...» در بندهای زیر:
1- این راز بی در و پیکر خاتون بود که دست بر چارقد نبرده این اوراد را میخواند: نه تب ای ام تند از آتش قیامت، ریخته تو سرم، هوار زندگی میکنم هوار میزیام، همسایه را بلند گو/ زیستنام باید/ سد راه طن ام نشو... (همان: 80)
2- هر بازدم که ممد جاروهای خونی رفتگرهاست. در دروازه دم کن/ دودم را دم ام کن...(همان: 21)
به کار بردن واژههایی در برخی بندها که به تناسب دیگر کلمات موجود در آن خوانشهای متفاوتی دارند، نظیر واژه نهرو آن / نهروان در «پر از اتیکت نامهای بلند است نهروانی که هیچوقت گاندی نبوده است» (همان: 13)، واژه بردار/ بر دار در سبزیها لگد میشوند/ روی هم افتاده بیرق داس/ بر دار / اینبار نوبت گلهای کاکتوس است که کمی گریه کنند... (همان: 7)
تکرار برخی واژهها، حروف، آواها و... که سبب تولید موسیقی متناسب با ساختار اثر میشوند، چون
1-به کولهام کو/ کوله.... به کولهام کوکوله، به کوتهای کوتوله...حالا حالا هلو هلو هلو حالا حالا هلو کلو... (همان: 4)
2- بوی زوزه میدهد کفنها ها کفنی که ها ها و تنی ها ها و تری ها ها نبودنی ها ها من از بیغولههای کویر برایت کژدم آوردهام و جنس دخترانه تو زیر قامت کج و راستم نوک میخورد ها هاله ها هاله ها هالو حالا لولیان پریوشی زن نیستی شراب رسیدهای بانو (همان: 79)
3- دمادم دم دمای/ دمیدن دم ددم کن....دیدی؟ (همان: 21)
4- مممم؟ این بهش میگن نام آوا، بازم یعنی اسمایی که از آوای به وجود اومدنشون گرفته میشن مثل: کوکو ، پرندهای که مدام کو کو میکنه و مممممم اسم آوای همه شبهایی که ناله میکنی/ از درد/ از لذت آمرزش یا نفرین...(همان: 69)
5- عرق تند کدام تن در من بالا میرود که پیاله در پیاله کوی به کوی میجویمت در گنبدها و منارهها...ها...ها...(همان: 10)
7- زمانی:
یکی از شیوههای مورد نظر لیچ در هنجارگریزی، استفاده از واژهها، ساختهای مختلف زبانی در فعلها، حرفها، صفات، نحو جملات و... است که در زبان گذشته رایجبودهاست و از نظر زمانی با شعر مطابقت ندارند؛ البته به شکلی که به برجستگی و تولید زیبایی در اثر منجربشود.
شعراستان با اینکه از جمله جریانهای پست مدرن و سنتشکن شعر معاصر ایران است؛ اما در بسیاری موارد با واپسگرایی و استفاده از زبان کهن، چه در حیطه واژگان، چون واژه دیه در «بی بی سی پیر است دیهی را کمتر دوست دارد تا ایری...» (همان: 57)، جهول و سیم در «.../ کهکشان مشتی ست جهول که سیم دادهاند تا سنگ بزنند و زیر و بالای ما را دنبالهدار/...» (همان: 11) شرطه در «تا دمیدن باران بر پیکری که از دوردستها زنگوله این نژندی شبانگاهی این شب شرطه و قدیس گشته» (همان: 78) «میسپوختند» در «... در جنگاوری سلحشوران بی آستین، در شورش آتش و دارکوبهایی که روی طبل خواهانشان نوک میسپوختند» (همان: 53) و... و چه در ساخت جملات و عبارات نظیر «بیرون کردن دستور شد» در «...و طرف ابلیس از کار درآمد و از این مایملک همایونی بیرون کردن دستور شد جناب ملتمس شدن که بشینم یه چرخی بزنم رو سر این گربه بعد در رو...» (همان: 80) همچنین در «اینگونه گویند از سپاس و قدر دانی حضرت عالی را که به دست حکام و ظلام تیغ دادی که به قدرت شعشعه و شعبان بی مخ و ذریه حضرات هو الباقی آیینه خطر از چهره پر کاموای دریاهای محبت و مشقتکشیدگان پای منقل بنای مودت ریختی و مجلس آرای چندین دور باطل از آکلو و اشربوا گردیدی. چون آیینه آفتاب آتش بار از آه دودآسای عشاق در زنگ متواری شد چهره روزگار چنین گشت که تاج بخت من از سر ربود ...» (همان: 79) و ... به آشناییزدایی و هنجارگریزی پرداختهاست.
8- نوشتاری:
شکل و صورت نوشتن شعر در قالبهای مختلف کلاسیک و نو در طول زمان مشخص و ثبت شدهاند؛ بهاینترتیب، ایجاد تغییر در شکل نوشتار و ابداع صورت جدید برای مکتوبکردن شعر از موارد هنجارگریزی در نظر لیچ بهشمارمیرود.
شعراستان همانطور که از نام آن برمیآید، ترکیب شعر و داستان و ریختن آن در قالبی نوین است؛ به گونهای که در برخی موارد وجه شعر غالب باشد و در برخی موارد وجه داستان. طبق نظر دکتر سرامی آمیختن شعر و داستان در گذشته ادبی ما بیسابقه نیست و شاهکارهایی چون مثنوی معنوی، شاهنامه، منطقالطیر و... نمونههایی از بیان داستانی در قالب شعر هستند، در دورههای اخیرتر نیز ابداعات تندر کیا در شعر و راه انداختن جریان نثم (ترکیب نظم و نثر) نظیر گونه ادبی شعراستان است. (جهت مطالعه بیشتر رجوع شود به: سرامی، 2014: 10)
شعراستان به عکس نمونههای آثار کلاسیک شعر فارسی که در آنها قصهها به صورت شعر (مثنوی) نوشتهمیشد و نیز متفاوت با داستانهای شاعرانه معاصر، نظیر آثار نادر ابراهیمی، از ادغام داستان و شعر در یک پیکره واحد بهوجودمیآید؛ برای نمونه «میخوانی بالاخره! میخوانی مرا به هر نامی که دوست داری؟/ میگویی نه!؟/ - بله! هر نامی که دوست دارم رویش میگذارم/ چرا مگر از من نمیخواهی اسم بگذارم روی این کارت؟/ روی خاطراتمان اسم گذاشتهاند حالا/ من ماندهام و یک چند کوتاه و بلند/ بلند بلند تو را به اسم میخوانند و همین شده که اخم میکنی...» (همان: 42)، «برادر از کفنم کو، کفن از برادرم مینیژوپتر از دامن کرکس، کوشی اخوی؟ لای جرز پتو؛ چماقم که چلاق شد دوربین میاندازم پشتم، چلاقم که چماق شده بود – شدید- فرقی نمیکند لوله نفت بلندم کند یا لوله تانک مهم به هم خوردن وحدت بین ساقهایم بود وقت دویدن سوی پیراهنی که از جلو یوسفیده بود...» (همان: 17)، «(نوار مغزی یک زن دود متصل یک علامت سرخپوستی ست که برای قبیله دوست پیام جنگ میفرستند.) تو حین دراز کردن/ تو حین بالا رفتن از قطرات آبشار/ تو حین به مقام/ .../ قدیم از جنس کاشی بودی حالا ژلهای...» و... نحوه نگارش متن بهصورت سطرهای پیاپی و نه در بیتها و بندهای مجزا و ترکیبنمودن واژگان با نشانههایی چون «/»، پرانتز، علامت سؤال و تعجب و... در هر جمله، ضمن دادن الگوی لازم برای خوانش متن به مخاطب، ذهن او را برای درک متنی متفاوت با پیشفرضهای تعریفشده برای شعر و داستان به چالش میکشد. افزون بر آن نوشتن شعر در قالب نثر، ضمن هنجارگریزی و ایجاد مکث زیباییشناسانه در روند ادراک مخاطب، مفهوم واژه «شعراستان» را نیز ملموستر میکند و بیانگر هماهنگی میان عنوان این تکنیک خلق اثر ادبی و ساختار آن است.
افزون بر این مورد، برخی واژگان در شعراستان، متناسب با ساختار و محتوای جملات به شیوهای متفاوت با شکل معیار آنها نوشته شدهاند؛ نظیر واژه «نشکس تنی» در «دو گیلاس از کولهام پایین میریزد – نشکس تنی که برایت از عادت بی وقفهام بنویسم که توی چشمم جاری ...» (همان: 5) «بی هوده» در «گم کرده عشق باشم عشق گم کرده نه تاب کشیدن دیروز که افیونیم کرده نه تاب تصور فردا که بی هوده ست طرحی از دریچه لال زدن بی سر مویی نقاش» (همان: 12)
غلطنویسی آگاهانه املایی در عبارات مختلف شعراستان نیز نمونه دیگری از هنجارگریزیهای نوشتاری این جریان شعری است؛ مواردی چون ازدهام در «...سرخ و سیاهی که در ازدهام بین بستهای یک شهر آنقدر بزرگ قدم بزنی که مرغهای دریایی کوچک که شیشههای شکسته میخانهای ساحلی» (همان: 49)، «اصلن» در «به زلفی که اصلن به این ما نمیآید آویختهایم حسنک!» (همان: 11) «محروصه» در «این اسب نیست استر خیر ندیده هفتاد پشت بی پدریه ممالک محروصه ست حاجی» (همان: 5) و... .
علاوه بر موارد هنجارگریزی فوق، جنبههای دیگری نیز در شعراستان وجوددارد که از هنجارها و قوانین مسلط بر شعر و حتی داستان عدول کردهاست. ساختار روایت به صورت جزءگرا و پریشان که سبب حذف مرکزیت در آن شدهاست و با وجود شباهت با برخی فراروایتها در جریانهای مختلف شعر پیشرو ایران، ویژگیهای منحصر به خود را دارد، همچنین موسیقی یا به عبارت بهتر ریتم ویژه این جریان، که تحتتأثیر شکل نوشتاری آن بهوجود آمدهاست و سبب عدم مکثهای معمول در خواندن اشعار و پیوسته و سریع خوانده شدن عبارات شعراستان میشود (جهت مطالعه بیشتر رجوع شود به: صبوحی1394: 64-62) و ... نمونههای برجسته دیگری از موارد هنجارگریزی در شعراستان بهشمارمیرود که به دلیل قرارنگرفتن در الگوی لیچ و موضوع این پژوهش، بررسینشدهاند.
نتیجهگیری
شعراستان یکی از جریانهای شعری معاصر ایران است که از نیمه دهه هشتاد تاکنون با جذب مخاطبان و تولیدکنندگان شعر به سبک و شیوه خود، بر روند کلی شعر مدرن ایران تأثیر نهادهاست. هنجارگریزی و عدول از معیارهای پذیرفتهشده شعر، از جمله ویژگیهای بارز آن است که در سطوح مختلف متن از عنوان برگزیدهشده برای این جریان تا نحوه بهکارگیری زبان، تولید معنا، تصاویر شعری، موسیقی و... به شکل و گونههای متفاوت استفادهشدهاست؛ چنانکه میتوان هنجارگریزی را یکی از مشخصههای سبکی شعراستان بهشمارآورد.
برخی از گونههای هنجارگریزی در شعراستان با تعاریف و حدود موردنظر صاحبنظران منطبق است؛ چون انواع هنجارگریزیهای واژگانی، نحوی، معنایی و...؛ اما پارهای موارد متناسب با فضای کلی متن و نیز عاطفه و حس مورد توجه شاعر بهوجود آمدهاست و میتوان آنها را به نوعی عدول از شیوههای هنجارگریزی و نوآوری در آن شمرد؛ چون انواع هنجارگریزیهای آوایی در شعراستان؛ همچنین نمونههایی از موارد هنجارگریزی در شعراستان دیدهمیشود که در الگوی لیچ به آنها اشارهای نشدهاست، همانند هنجارگریزی در ساختار روایت و زاویه دید شاعر در آن، هنجارگریزی در ریتم و موسیقی و ... .
وجه غالب و نحوه کاربرد هر یک از موارد هنجارگریزی در دو مجموعه چاپ شده شعراستان به فضای کلی متن و عاطفه موجود در آن بستگی دارد؛ چنانکه در هر یک از شعراستانها، متناسب با محتوا یک یا چند مورد از موارد هنجارگریزی بیشتر از سایر موارد استفاده شدهاست.
منابع
- احمدی، بابک (1386)، ساختار و تأویل متن، تهران: مرکز.
- اسکولز، رابرت (1379)، درآمدی بر ساختگرایی در ادبیات، فرزانه طاهری، تهران: نشر آگاه.
- ایگلتون، تری (1368)، پیشدرآمدی بر نظریه ادبی، تهران: نشر مرکز.
- برتنس، هانس (1383)، مبانی نظریه ادبی، محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: نشر ماهی.
- دستغیب، عبدالعلی، نقدی بر شعراستانهای وحید ضیایی، http:// www 1.jamejamonline.ir/ newstext.aspx?newsnum=100912766988
- روحانی، مسعود و عنایت محمدی (1388)، بررسی هنجارگریزی در شعر شفیعی کدکنی (م سرشک)، پژوهشنامه زبان و ادب فارسی (گوهر گویا)، سال 3، شماره 3، پیاپی 11، 90-63.
- سجودی، فرزان (1376)، سبکشناختی شعر سپهری، رویکردی زبانشناختی، پایاننامه کارشناسیارشد، تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
- سرامی، قدمعلی (2014)، مقدمه بر شعراستان، وبسایت رسمی دکتر قدمعلی سرامی، تارنمای شعر و ادب فارسی، http://drsarami.com, index.php/ 2014-05-17-18-25-07/2014-08-05-08-26-39/2014-05-17-18-25-8/2014-05-17-18-25-11/702-2014-08-05-12-16-55
- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1370)، موسیقی شعر، نشر آگاه.
- شمیسا، سیروس (1380)، کلیات سبکشناسی، تهران: فردوس.
- ـــــــــــــــ (1378)، نقد ادبی، تهران: نشر فردوس.
- صبوحی، ارشیا (2011)، از شعر و داستان تا شعراستان، مجموعه اول از خوانشها و نقدهای منتشر شده بر شعراستان، نشر الکترونیک سایت شعراستان.
- صفوی، کورش، 1373، از زبانشناسی به ادبیات، تهران: نشر چشمه.
- ضیایی، وحید، (1394)، عباخوان، نشر مؤلف.
- علویمقدم، مهیار (1377)، نظریههای نقد ادبی معاصر، تهران: سمت.
- علی پور، مصطفی (1378)، ساختار و زبان شعر امروز، تهران: نشر فردوس.
- نفیسی، آذر (1368)، آشناییزدایی در ادبیات، ماهنامه کیهان فرهنگی، سال 6، شماره 2، 37- 34.
- هارلند، ریچارد (1382)، درآمدی تاریخی بر نظریه ادبیات از افلاطون تا بارت، گروه ترجمه شیراز، علی معصومی و دیگران، زیر نظر شاپور جورکش، تهران: نشر چشمه.
* دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان (نویسندة مسئول) Hasanzadeh.mirali@profs.semnan.ac.ir
** استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان Mohamad_rezaie@semnan.ac.ir
*** دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان Neginmoghimi59@gmail.com
تاریخ وصول: 21/09/1394 ـ پذیرش نهایی: 12/08/1395
طنز ظریف ایرانی
نگاهی به سابقه طنزسیاسی در ایران و شرایط و وضعیت آن در ادوار مختلف
دکتروحید ضیائی
شاعر، مترجم و مدرس دانشگاه
از زغال هجو تا قلموی طنز
از کوچه باغ های تاریک و روشن تاریخ مکرر این سرزمین کهن که می گذریم سر هر پیچ تند و کنار هر باروی فروریخته ای آنچه بیش از رنج و ظلم و ستم رفته بر مردمان این سرزمین به گوش می آید ، بازتاب خاطرات تلخ این اقوام نیشتر چشیده از دست شاه و ارباب و ولی نعمت است که در پرده ایهام و استعاره و لطیفه و مطایبه در دواوین و مرسولات و منشآت نبشته آمده و انگار یاداوری روزهای تلخ به مدد این نیشخند ها و ریشخند ها ، برای مردم زجر مکرر چشیده راحتتر است. چنانچه می آورند تلخک را وزیر سلطان محمود به ضیافت درباریان خواند به خانه اش . تلخک سر از پا نشناخته راهی میهمانی شد و دلی از عزا در آورد. وقت رفتن شد که از طرف صاحبخانه پیغام آمد گوهر گرانقیمتی از آن وزیر گم شده است و دستور تجسس میهمانان صادر شده است . جمله را از وکیل و غنی و عالم و معلوم گشتند و نیافتند . پس امر شد که سه روز محبوس باشند در همانجا تا اگر گوهر را شخصی بلعیده باشد ، پس آورد. روز سوم بود که سلطان همراه خدم و حشم از کنار خانه وزیر می گذشت که از دریچه ای صدای تلخک شنید که فحش می دهد و جان نثاری واروونه پیشکش می کند . سلطان که بدیدش به عتاب گفت : « مردک فلان ، سه روز است کدام گوری خوابیده ای ؟ » تلخک با رعد صدایی که همگان بشنوند پاسخ داد : « والا جنابا ! سه روز است در زاویه خانه وزیر محبوسم و به حال شما گریه می کنم !» سلطان گفت : به حال من ؟ این چه لطیفه ایست اجنبی ؟!»
« ولی نعمتا ! به میهمانی وزیر در شدیم و لقمه ای نخورده از ما طلب گوهری کردند ، با خود اندیشیدم که شما که زمین و زمان را خورده اید ، در روز حساب چه و چگونه از کجا مال رفته باز پس خواهید داد ! »
قرائت های مختلف این حکایت در کتاب هایی چند به نثر آمده است و آنچه به عنوان یک آرزوی محقق نشده در این متن به طنز بیان می شود ، رویای ستاندن حق مظلوم از کام ظالمانی ست که می و میخانه و ساقی خمار ، هر سه را فرو می برند و باز طلبکار ملتند .
سابقه طنازی ایرانیان ، نه از سر شوخ و شنگی و دلسیری تاریخی و نه به دست تلخکان درباری ، که در هجو و هزل زیردستانی ست که امیران و خواجگان را نقل و نبات نثار کرده اند و شرمساری از اهل و عیال را در شرمنده نمودن اصحاب جلالت و ارباب نعم دیده اند . سابقه هجویه های سروده شده در ذم سرداران قبایل مهاجم نخستین نمونه های طنزآوری ست . در سده های نخست شعر فارسی آنجا که دربار مامن شاعران بی کار پر مدعای پر گوست ، مدح از حد گذشته ی شاعران در حق ممدوح گاه خود به طنز می ماند که اغراق و بزرگنمایی از اسباب طنز پردازی ست . اما عمده ی گونه ی مثبوت هجو و هزل رایج در میان شاعرانی ست که از سر حسادت و عناد در پی استهزای همدیگر و مقرب شدن به درگاه پادشاه مجنون بازند. از اینروست که در دواوین منجیک و سوزنی و انوری می توان شهر هایی از همین گونه یافت اما زبان مردم کوچه بازار در آن دوران ، زبان ثبت شده ای نیست . چه بسا آنچه دغدغه و لغلغه ی کلام مردم عام و عوام است به صحیفه ها راه نمی یابد و بازتاب آنها تا دوره ی بروز صوفیانه های فارسی کمتر مشهود است . در این دوره است که طنزو هزل در آثار برخی از بزرگترین شاعران با کارکرد هایی متفاوت بروز می کند. سنایی که میراث دار علم تصوف در شعری منقح است می گوید « هزل من هزل نیست تعلیم است / بیت من بیت نیست اقلیم است » یعنی به هزل رویکردی تعلیمی قایل می شود . مانند آنچه مولانا در حکایت های چندگانه مثنوی معنوی آورده و از شرخ نام و بسط ماجرای عریان و خاطر پریش ابایی نداشته است چون او نیز هزل را بازاری می داند برای تفهیم مطالبی عموما فلسفی و عرفانی یا اجتماعی که از حوصله مخاطب عام یا سطح فرهنگی مناسبات و گفتمان های شخصی و اجتماعی اش فراتر نیست . هزل با رویکردی آگاهانه ، در خدمت وعظی صریح می شود که روانشناسی مخاطب را خوب در نظر گرفته است . اما طنز در سعدی و حافظ به تعریفی هنری تر مزین می شود . طنز به مثابه سخنی تیز و گزنده که در ورطه ی سیاست و اجتماع می گردد و قصد اصلاح و تربیت دارد ، به ذم مستبد و هجو ارباب مظالم پرداخته و آیینه ی غلو آمیز نابخردی های قلیل شهر آشوب چماق بدستی ست که صاحبان زوز و زر و تزویر های بزرگند، با لشکری از شیوه های نزدیک و دور ( هجو و هزل و سخره و کنایه و طعن و پوزخند و بداهت ) به جنگ در دو فضای نظم و نثر می رود و حافظ در اشعار و سعدی – عموما در گلستان – شحنه و متحسب و قاضی و زاهد و صوفی و عوام و خواص را ، که جملگی اسباب الشرند به باد انتقاد می گیرد .
حافظ چه با قلب مثبت مناهی اعظمی چون می و خرابات و رندانگی و چه با تاخت و تاز بی پرده بر پردگیان ریاکار دراز دست کوته آستین در جای جای اشعارش ، به شیوه ای از طنز پردازی می رسند که خاص این دو در تعالی هنر آمیختن اسباب مختلف طنز آوری در مبارزه ای مستقیم با مظالم روزگار خودشان است . فضای سیاسی اجتماعی دوران حافظ و سعدی و تلاش آنها در تبدیل زبان عامه و ابزار تفریح به آلات تنبیه در حیطه زبان ، طنزی عمیق می سازد که خصیصه اصلی آن استهزاء و دادگاهی کردن همهی اربابان ریاکاری ظلم است در پیشگاه شعر و نثر ، حکایت و مثل اما شیوه ی حافظ سخن در پرده گفتن است و عشوه های طنازانه ی برقع پوشان کنایه و ایهام و در سعدی بر سبیل قصه گویان قدیم ، ساخت موقعیت های حقیقی و مجازی و طنزی که شماتت اهالی دروغ و ریا را مردمی تر بیان می کند . اگر طنز دوران صوفیانه ها سه ضلع داشته باشد ، حافظ و سعدی در قاعده این هرم و عبید زاکانی شاکله و مفسر چنین زبان آوری هایی ست به سبب روشنی کلام و صراحت لهجه اش در بیان ناسازگاری های اجتماعی و اخلاقی و سیاسی آن دوران بطوریکه مخاطب با خواندن مجموعه آثار هجو و هزل و طنز صریح عبید دورنمایی از آن عصر بدست می آورد که در درک صحیح حافظ و سعدی بسیار مفید است: « می ده که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.»
در این میان نوع خاصی از طنز پرخاشگر فلسفی نیز موجود است که در صوفیانه های معدودی از عرفا به چشم می خورد « عتابی که مجذوبان در جذبه ی عرفانی نسبت به ذات حق ابراز می کنند و حکایت طغیان انسان آگاهی را دارد که در برابر بی عدالتی های اجتماعی نمی تواند ساکت بنشیند .»
به نظر می رسد مفهوم طنز در حافظ و عبید و سعدی تاکید بر جنبه ی ظلم ستیزی و دفاع از مظلوم در برابر قدرت حاکمه است نه شماتت اهل روزگار در تن دادن به این ظلم یا انتظار از ایشان جهت واکنشی برخیزاننده چنانچه در دوره مشروطه با آن مواجهیم .
نا آرامی های سیاسی و اجتماعی ایران مجالی برای شعرای دوران پس از این سه تن در تعالی هنر طنز پردازی نمی دهد که فضای شعر بعد از تجربه بزرگ ورود عرفان بدان ، تا دوره اواسط دوره قاجار تغییر چندانی نمی کند . اگر ثباتی مانند آنچه در دوره صفویه حاکم می شود ، دست می دهد ، بازار شاعران درباری و شاعران کوچه بازاری توامان و یکسان گرم است و شعر لطیفه ای می شود برای تلذذ مادی و شوخی های کوچه بازاری . فلسفه زندگی همان است و گربه رقصانی امثال تزریقی و طرزی افشار ها در بازی های زبانی اشعار بی معنا جهت به رخ کشیدن فن شاعری همان . شعر به انحطاط بحور دوری و مربعات و ملمعات رسیده است و نثر به ابتذال منشآت و مطنطن گویی های فرا ملتی در مراودات خاندان های نوپای زود افول سلسله های پی در پی .
افیونیه بافی ( وصف کشیدن تریاک و همت تریاکیان ) و الفیه شلفیه نویسی و بذله گویی های پسرقصاب با برادر زاده دلاک و ... « اگر عاقلی بخیه بر مو مزن / بجز پنبه بر نعل آهو مزن / سوی مطبخ افکن ره کوچه را / منه در بغل آش آلوچه را ...{ میرزا حسن مشرف اصفهانی }
تیری از شال شاهزادگان
طنز دوره ی مشروطه یک اتفاق است : تفنگی که از شال شاهزاده ای چون ایرج میرزا در می آید بساط سلطنت را نشانه می گیرد، علی اکبر دهخدا با چرند و پرند گویی مسند استبدادی را به سخره می گیرد و میرزاده عشقی طنزی آمیخته به هزل و هجو را در بیان مقاصد سیاسی خود بکار می برد و البته نسین شمال ( سید اشرف الدین گیلانی ) که اشعار ترجمان طوفان شمالغرب این مملکت محروصه است و جا پای روشنفکری بزرگ چون میرزا علی اکبرصابر و همقطاران قفقاز نشینش در جای جای اشعارش پیداست و در حقیقت آشتی بین زبان مردم کوچه بازار و ترفند طنز پردازی به این زبان و از این دریچه به همراه کاریکاتور های نشریاتی چون ملانصرالدین و طوطی و ... دست به دست هم می دهند تا فراز بلند طنز دوره مشروطه را پایه ریزی کنند چه در نظم و چه در نثر . اندیشه مبارزه با نشستن بر دوش تفنگداران مشروطه چی از شمالغرب تا جنوب را با خود همراه می سازد و شعر و بخصوص شعر طنز وسیله ای آگاهی بخش و نشتری تیز و به خاطر ماننده می شود برای مبارزانی که هم شاعر بودند و هم سیاستمدار و گره خوردن شعر و سیاست تا کنون شاید نقطه آغازی چنین داشته باشد : « دست مزن! چشم، ببستم دو دست/ راه مرو! چشم، دو پایم شکست/ حرف مزن! قطع نمودم سخن/ نطق مکن! چشم، ببستم دهن/ هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن/ خواهش نافهمی انسان مکن/ لال شوم، کور شوم، کر شوم / لیک محال است که من خر شوم/ چند روی همچو خران زیر بار؟/ سر زفضای بشریت برآر – نسیم شمال ، ترجمه ای از شعری با همین مضمون از هوپ هوپ نامه صابر»
مشروطه خط بطلانی شد بر گرایش غیر سیاسی طنازی های شاعران و نویسندگانی که عامل بدبختی ملت خواب زده را در بی لیاقتی سردمداران می دیدند و سعی در روشنگری به زبان مردم کوچه و بازار داشتند : « دور ظلمت بدل از دور ضیاء خواهد شد / دزد کت بسته رئیس الوزراء خواهد شد / مملکت باز همان آش و همان کاسه شود / لعل ما سنگ شود لولوها ماسه شود / تومپندار که نه شاه ونه شکر باقی ست / نه دگر روح ورمق در تن کشور باقی ست / عاقل آسوده بود تا بجهان خر باقی است / تا دو سر کرده به سنگان وبلنگر باقی است ... ایرج میرزا »
شیوه ی تفکر طنازانه ی سیاسی با مجاهدین مشروطه وارد آماج نهضت تازه پا شد ، ادبیاتی بوجود آورد که همه تفکرات جدید و متجدد شاعران سیاسی را در نقد و تقبیح سیاسیون متشاعر به کار می برد اما تفنگ طنز با توپ پاسخ گرفت و تیر خشم بدن نحیف عشقی را درنوردید. پهلوی اول مجالی برای عرض اندام شاعران نگذاشت و ریتم سریع اتفاقات جهانی هم جز به نشریات خاج از کشور در حد کاریکاتور و ستون های نثر و نظم ایدئولوژیک چیزی نیفزود.
نود سال توفیق ِ توقیف
« نشر حقایق ، تنویر افکار عمومی، مبارزه با جهل و فساد و خرافات و تلاش برای کسب آزادی و عدالت » شعار نشریه توفیق بود از آغاز انتشارش در سال 1302 تا توقیف آن در تیر ماه 1350.نشریه ای که اگر چه خود را با عنوان فرعی فکاهه در اذهان عمومی جا داد اما هر چه زمان بیشتر گذشت مشی سیاسی و سیستم بنیان نهاده شده موسسان آن _ برادران توفیق – جامع ترین و مقلد پروزترین شیوه در ساختار انتشار مجلات طنز در ایران شد. توفیق برای طنز سیاسی را ( آنگونه که مشروطه چی های طناز تعریف کرده بودند ) کنار شوخی ها و مطایبات مردم عوام ، کنار دلخوشی های زمینی و شوخی های بگو و مگو کنار هم آورد اما نوک پیکان این نشریه همیشه چنانچه در سطور بالا آمد سابقه ای استعمار و استبداد ستیزانه داشت. در دوره ی اوج توفیق که با توقیف مدام و شهرت بسزایش در بین مردم همراه بود ، شخصیت های اصلی زیر تیغ آن که نخست وزیرانی چون علم و هویدا و منصور و ... بودند ، در کنار تیپ هایی برساخته ای چون کاکا و دیگران و تنها حزب رسمی فعال این ارگان یعنی «حزب خران»، ملغمه ای از لبخند و نیش خندی روشمند بود که در مقابل دستگاه های رسانه ای عریض و طویل حکومتی ، بیشترین تعداد خواننده را داشت و البته همراهان و نویسندگان و شاعران بسیار تحصیلکرده و بیشتر از فرنگ آمده را نیز همراه خود کرده بود . نسل دوم و سوم نویسندگان توفیق همانهایی بودند که بعد ها کیومرث صابری – به تقلید از توفیق و شاکله طنازی آن – دور هم جمع کرد و در دهه های شصت و هفتاد ، تا پایان خود خواسته آن ، فتیله ی بقول خودش طنز گل آقایی را پایین کشید تا گونه ای دیگر از طنز مکتوب و رسانه ای در ایران همرزمان با تحولات سریع دولت اصلاحات شکل بگیرد . نام های بزرگی چون باستانی پاریزی ، ابوتراب جلی ، ابوالقاسم حالت ، خسرو شاهانی ، صمد بهرنگی ، فریدون مشیری ، عمران صلاحی ، هادی خورسندی یا مهدی سهیلی شاعران و طنز پردازان نامداری بودند که کنار بزرگانی چون رهی معیری یا محمد علی افراشته در دوره های مختلف انتشار نشریه به همکاری با آن می پرداختند.شیوه ی توفیقی طنز پردازی دز زمانه فراز و نشیب های دهه چهل و پنجاه تاثیر فراوانی بر هدایت جریان طنز در سالهای بعد از خود داشت :
حضور تک حزبی چون حزب خران و عضویت بسیاری از چهره های فرهنگی و ادبی آن دوره در این حزب با صدور کارت عضویت و شعار هایی که مستقیما استهزای نهاد هایی مانند آن را در دستگاه حکومتی وقت نشان می داد ، هدف قرار دادن نخست وزیرانی که بدل از شخص اول مملکت نوک اصلی پیکان نقد و تسویه حساب های طناز پردازانه ادبی بودند، وارد شدن صریح به مسائل روز جهانی و تغییرات سریع خاورمیانه و جهان ، کنار مطایبات و لطیفه های مردم کوچه بازی ( مسائلی چون زن و ازدواج و مد و تقابل تجدد و سنت در بین عوام و خواص و شوخی با هنرپیشگان و ... همگی ملغمه ای از مجموعه ای موفق بود که هدفی – به قول خودش – جز تنویر افکار عمومی نداشت.
شالکه ی توفیق تا انتشار آخرین شماره اش، نه تنها پرداختن به نوع خاصی از طنز ظریف و تند و دهان شکن و مردمی بود بلکه به تربیت بسیاری از جوانانی پرداخت که بعد از وقوع انقلاب اسلامی به ادامه جریان توفیق همت گماشتند .
دهه های چهل و پنجاه تمرین انواع ادبی بود برای نسل نویسندگان و شاعران ایرانی . ترجمه کتاب های طنز پردازان بزرگ جهان چون برنارد شاو و میلر و معاصرینی مثل عزیز نسین و برنامه های زنده رادیویی و تلوزیونی و تلاش مجریان و نویسندگان این برنامه ها در جهت شاداب سازی فضای اجتماعی و سیاسی آن دوره و صد البته نیش و کنایه های عمیق بسیاری که چه بسا به طرد و نفی آنها نیز موجب می شد تا درک و درخواست عمومی نسبت به طنز و شوخطبعی در ایران بالا برود . سینمای فارسی نیز به رشد این شوخ بازی ها کمکی شایان کرد و تئاتر ها بیشتر و سینما کمتر، نوع خاصی از جریان طنز ساسی و اجتماعی را با خود به همراه داشتند. این نماد گرایی و تیپ سازی ها در تئاتر مخصوصا فضایی برای بیان نمادین و انتقادات شدید علیه سانسور و اختناق حاکم را بوجود آورد و البته این کنار همان فکاهه ها و مطایبه پسندی های عوامانه توازنی را در رویکرد طنز پردازی بوجود آورده بود . سمتی که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور مجدد مجلاتی چون طنز و کاریکاتور – با رویکرد طنز ورزشی و فلسفی - ، خورجین و گل آقا ادامه راه توفیق بود با بازپروری ها و تعریف های تازه ای از طنز سیاسی که کیومرث صابری آنرا پایه گذاری کرده ، پرورش داده و به تاریخ سپرد .
گل آقای خارزار و طنازان دست قیچی
گل آقا مجله ای بود که از 23 دیماه 1363 تا دوم آبان 1381 پانصد و چند شماره از آن به انضمام ماهنامه ها و سالنامه ها منتشر شد و با شاکله ی نوی تعریف طنز گل آقایی تاثر بسزایی در آغاز مجدد طنز پردازی بعد از انقلاب و قوام و تدوین مجموعه هایی داشت که به نوعی ذخیره ماندگاری از بیش از نیم قرن تجربه طنزپردازی در ایران بودند. صابری معتقد بود : « طنز گل آقایی زدن با شاخه گل به صورت فردی است که به خواب فرو رفته و هدف بیدار کردن اوست... طنز گل آقایی مثل تیغ جراحی است که بدن بیمار را به قصد بهبود و معالجه می برد و البته با چاقوی سلاخی تفاوت دارد.»در این جریان و تعریف تازه از طنز به معنای سیاسی آن طنز پرداز کمترین اصطحکاک را با شرایط سیاسی حاکم داشت و آنچه بیشتر مورد هدف بود« نقد شوخ طبعانه ی مسوولین وقت با حفظ روابط و ضوابط و خطوط قرمز و بیان کلی مشکلات و معضلات آحاد مردم در محدودیت رسانه ها در شرایط خاص جنگ و دوران به اصطلاح سازندگی بود ». صابری در حقیقت با یک تیر چند نشان زد ، دست به عصا راه رفت تا میانسالی و پختگی طنازی در ایران ، به باد تند روی های رایج نرود و هم سیخ بماند و هم کباب .
پرویز شاپور ،مرتضی فرجیان، عمران صلاحی، محمدرفیع ضیایی، احمد عربانی، ناصر پاکشیر، ، منوچهر احترامی، ابوالفضل زرویی نصرآباد و بزرگمهر حسینپور رویا صدر و عباس خوش عمل و بسیاری از پیشینیان و پسینیان طنز و کاریکاتور ، همراهان جدی این مجله بودند . مجله ای که از پدربزرگ ها تا فرزندان و نوه ها دست به دست می شد و در فضای سخت آن روز ها سوژه های ناب کاریکاتورهای معاون اول ریاست جمهوری وقت – مرحوم حسن حبیبی – و هیات های همراه شلیک خنده را به سبد های خالی از جنگ برگشته مردم باز آورد. سالنامه های گل آقا اکنون جزو بهترین منابع پژوهشی در سابقه طنز پردازی در ایران و جهانند .
شلیک توپ اصلاحات اما روان طنز خاص گل آقایی را رنجاند . نشریاتی چند در آمد و شد بودند و وقتی توانایی های همکاران جوانتر گل آقا در رویکرد به تجربه سیاسی تر از طنز بدون رعایت حدود صغور گل آقایی کشف شد ، سرعت تحولات با تولد و گسترش رسانه های مجازی و مجلات تخصصی ای چند که رویکردی دیگر گونه داشتند سلیقه ی تبدار جامعه ی سوت و کف خورده را به انواع دیگر طنز و کاریکاتور سوق داد . کسانی که از مرز های قرمز گذشتند و ناچار از مرز ها نیز ، کسانی که منزویان گل آقایی شدند و مشغول تالیف و تدریس ، کسانی که دنبال تعریف نویی از طنز شدند و طنز های محفلی راه انداختند ، محافل شوخی ها و مطایبات و فکاهه ها. محفل طنز هایی که نه گل آقایی بودند ، نه توفیقی و نه کوچه بازاری ، نه سیاسی و نه اقتصادی ، دوران ظهور « فکاهه هایی مردمی بود که نوک پیکان طنز نه مسوولین که بیشتر مردم بودند ، نه زمیندار که نزدیک ته خیار » . انگار که کلان روایتی به نام طنز سیاسی در عصر پست مدرن شکسته باشد که طنز وارد سبک های ادبی شد و گروتسک هایی در شعر دهه هفتاد و هشتاد متولد شد که رویکردی دیگرگونه از طنزی تجربه نشده را نشان می داد . دو سوی تعریف های نوی طنز و طنز پردازی حرکت عمیق نحله های سیاه تر و سیاسی تر طنز در شعر جدی معاصر و مکتوبات مجازی غیر رسمی و هستی رسانه ای فکاهه های محفلی و نوعی از طنز آیرونیکال که تیر پیکانش محبوب و معشوق و ظریفه و ملیحه است . دوران حاضر شاید به خاطر تجربیات متفاوت و سریع سیاسی و اجتماعی فرصتی باشد برای همین آزمون و خطاها. خط خطی کردن صفحاتی چند تا نقش ها مشتریان خود را بیابند و تریبون ها در رسمیت بخشیدن به تعاریف تازه طنز ، تلاش خود را انجام دهند.
آنچه مسلم است شیوه ها و طرز های و شاخه های متفاوت طنز از آغاز آن تا کنون و به انضمام آنچه از ادبیات غرب وارد شیوه های وطنی آن شده است، امکان ظهور و باز تعریف های متفاوتی از طنزنگاری را به ما می دهد اگرچه در غروب بت های بزرگ طنز های سیاسی و نسل توفیقیان – که در طی سه دهه – بیشترشان دار فانی را وداع گفته اند دوران ظهور خدایگان کوچک است و افول مردان بزرگ ، اما شگرد های خنداندن مردم بیشمار می نماید.
در اینجا شایان ذکر است ادبیات اقوام ایرانی نیز در دهه های اخیر با طنز و ملحقات آن آشتی خاصی داشته است . ظهور نشریات طنز و کاریکاتور در شهر های مختلفی چون کرمان و اردبیل و ... تمرین طنز هایی جدی در زبان ها و گویش های مختلف ایرانی بر خلاف ادبیات طنز حاکم ، رنگ و بویی بومی و اصیل تر نسبت به ادبیات مرکز یا شبکه طنز عمومی کشور را دارد . مطبخ گرم این زبان ها و گویش ها پایگاه مردمی تری نسبت به گرایشات دیگر داشته و دارد.
طنز امروز ایران ، بین واقع نگاری های عموما هزل آمیز و بی محدوده ی مجازی ، تا ادامه ی دغدغه های رنگ و رو رفته ی مطایبات آب دوغ خیاری رسانه ای ، تا تشکیل باروهای فکاهه های نئوکلاسیک در مجلاتی چند ، و محافل پر رونق دست نشاندگان مردمی طنز، تا پدرخواندگان خود خوانده در جشنواره های داخلی و خارجی در نوسان است که بقول محققی فرنگی :« جهان داستانی برتر با رمانس،بدترباهزل و برابربا تاریخ سرو کار دارد.»
ما گریخته بودیم / از زلزله به حیاط / از جنگ به حیاط / از مرگ به حیات / و زندگی / بازی تو در توی عجیبی بود ( رگباد : سپیده نیک رو / نشر روزنه ، 1397 )
الف ) رگباد مجموعه ای به غایت نظام مند است در بی هوایی دفاتر شعر معاصر . فهرستی بلند بالا دارد با نام هایی وام گرفته از حروف اضافه که به عناصر اربعه ختم می شود . مجموعه ای که از روشن ترین نماد های جهانی _ دست و درخت و کلاغ _ برای معرفی نام خود در روی جلدش بهره برده است . اشارتی به جهان آرکائیک برخی از شعر های سپیده ای در مه و ابر آغاز صبحی سخت دلگیر ، سهل دلپذیر .
« بر خلاف» های این مجموعه زیادند . زبانی دارد شسته و بی اضافات رایج « زبانی » یا « ساده نویسی های سست و دم دستی » . نیک رو زبانش را از مرور ادبیات و خصوصن شعر کهن وام گرفته است و دایره واژگانی نه چندان زیادش در این مجموعه استواری معنایی – القایی کلمات ادبی را نیک نفسانه با خود می کشند . پیچیدگی آنگونه که مخل قرائت شعر باشد دیده نمی شود اما گاه به ایجاز هایی می رسی که کمتر از حد انتظار تنهایت می گذارند در متن .
ب ) روایت او از جهان پیرامونش وقتی به حریم خانه و این همخانی اش با وطن بر می گردد ، روایات شخصی شده نجیبی ست که تن به روزمرگی ها نمی دهد و حتی ابائی ندارد که گاهی تن به تکرار مکررات بدهد در استعارات عاشقانه چرا که حس او در « زن بودگی متن » می تواند مشترک با بسیاری از پیشینیان نیز باشد . او عاشقانه های نجیبی دارد و دل مویه های مختصری از رثای جنگ های در جهان . این مجموعه بطور غریزی سالم است و از روانپریش های متداول بلاغی و نفسانی شعر امروز در او سراغی نیست .
ج) من مویه ها و عاشقانه هایش را بیشتر پسندیدم :
در دریا به تو
( به الآن کودک سوری )
نشسته ام روی صندلی
چشمانم را باز می کنم
خواب دریا می بینم
می بندم چشمانم را
خواب دریا می بینم
خواب می بینم
دریا آمده
گونه هایش را از اشک صدف پاک کرده
و جنازه را که با خود آورده
خیال ندارد ببرد
این کودک
کودکی ِ من نیست
اما کودک است
و این را دریا
از من و مرز های کشورم بهتر می داند
هیچکس قاتل تو نیست
هیچکس این آب های جنگ زده را محاکمه نمی کند
هیچکس هیچ گلوله ای را محاکمه نمی کند
مهم نیست
که مدرسه نخواهی رفت
و قد تو هرگز
از هشتاد و هشت سانت بلند تر نخواهد شد
مهم نیست نام تو چیست
و زندگی تو را
خزه های بسته در عمق دریا
بهتر می شناسند
نه ! این کودک
کودک من نیست
کودکی من نیست
کودک سرزمین من نیست
اما کودک است
می نشینم روی صندلی
چشمانم را می بندم
بیداری دریا را می بینم
که می برد تو را
می آورد تو را
و نمی داند
چه کند با تو
چه کند با خودش
چه کند با این آدم دو پا
چه کند
با قلبی که نمی تپد
خبرگزاری شبستان – اردبیل:
ضرب المثلی درباره اردبیل ساخته اند که سال هاست دهان به دهان می چرخد (اردبیلین اؤچ شئیینه اعتبار یوخدی: مظنه سینه، هاواسینا و دوستلوخلارینا؛ به سه مساله مربوط به اردبیل اعتباری نیست: ارزشگذاری ها، آب و هوا و دوستی هایش)
الف ) شعر و داستان و جک و لطیفه و ... بر خلاف ظاهر ساده و بی پیرایه و گاه خنده آور یا متاثر کنندشان تاثیر گزاری عمیقی بر روح و جان و روان ناخوداگاه یک جامعه دارند. لطیفه های قومیتی بیشتر از فعالیت های سیاسی می تواند خطرناک باشد چنانچه تاثیر یک قطعه شعر ساده در تهییج عواطف عامه مردم له یا علیه چیزی یا کسی. مساله تکرار هم هست... ضرب المثلی که در طی سالها مدام تکرار می شود گویی سندی می شود برای اثبات ما هو فی ضمیر خود. تاثیر القایی شعر و مثل و لطیفه در طی زمان مرکب شده و خانه برانداز است.
ب) حالا به مثل بالا برگردیم: فکریِ اردبیلی شاعر چند قرن پیش بیتی دارد چنین که: شهری ست اردبیل ... / خر مهره را به قیمت الماس می خرند: مفهوم کلی بیت می رساند که ارزشگذاری در این شهر هیچوقت (؟) درست نیست کم را بیش و بیش را کم می گیرند، کهتر را مهتر و مهتر را کهتر... همین مضمون در مثل بالا صدق می کند: ارزشگذاری ها درست نیستند (القا و تبلیغ یک تفکر منفی بی اساس) دومی اقلیم است تاختن به اقلیم (مام وطن) و ناسپاسی نسبت به وضعیت آب و هوا... چه سرد چه گرم بدون در نظر گرفتن این نکته اردبیل یکی از بهترین مناطق آب و هوایی و گردشگری کل کشور است به شهادت آمار و شواهد (تخطئه ی زیست بوم و رشد و پیشرفت های جزیی یا کلان آن در طی سالیان) سومی روابط انسانی و اجتماعی بین آدم ها و نابود کردن آن به بهانه ی مثلی که دوستی های مردم را و روابط مردم را به شهادت دو فاکتور پیشین بی حساب و کتاب و دمدمی می داند. ( تکرار می کند) که روابط انسانی این اقلیم ناسالم، دمدمی مزاجی و مثل هوا و ارزشگذاری هایش ناثبات است !
مثلث شخص _ اقلیم _ اجتماع که شاکله ماهوی شخصیت یک تمدن یک مدنیت چندین قرنی را می سازد با تکرار مثل ها و شعر هایی چنینی که لغلغه زبان خاص و عام می شود نادانسته در پی القای ناسپاسی و تخطئه فرهنگی و روانی یک کهن بوم فرهنگی ست.
ج) آنچه به عنوان تاثیر شعر یا داستان (شعر درمانی قصه درمانی) در جهان کنون مطرح می شود سویی دیگر نیز دارد. سویی که با القای ناسپاسی عزت نفس ملی و میهنی مردمانی را نشانه می گیرد که سرآمد مهربانی، گشاده رویی و گشاده دستی و فداکاری و تلاش فرهنگی و علمی در طی تاریخ بوده اند... تاریخ ساز بوده اند!
د) در مباحث اعتماد به نفس _ عزت نفس و خود باوری که عدم وجود یا ضعف آن ریشه ی همه اضطراب ها و بیماری های روان تنی ست ناسپاسی و نقد ِ بی اساس (خود _ دیگری) بدترین ضربه های روانی منجر به روانپریشی ست حالا نسخه اجتماعی این قضایا بسی دردناکتر و عمیق تر است.
مراقب آنچه عادات گفتنمان می شود، باشیم.
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
الف ) پرسید : نامکرر یعنی چه ؟ همانطور که با با انگشتم سیم های تار را بازی می دادم ، سر به زیر و آرام جواب دادم : یعنی تکرار نشدنی ، یعنی نمونه دومی نداره ، یعنی هر کدومش رنگ و لعاب خاص خودشون رو دارن ، قصه ی خودشون رو ، قصه هایی که شبیه هم نیستن . بهار زمستون چشیده ی دیگه ای از اردبیل بود . اواخر فروردین برف سپید سنگینی نشسته بود رو تازه سالیه درختای گاه به گل نشسته و سرمای دی بود که تا بن استخوان یخ سوزت می کرد . درختهای باوقار تو سبز و سفید اول صبح تو شور و حال بهاری گنجشک ها تن می تکوندند و سکوت شهر هنوز ادامه داشت . هر درختی تاب برف ِ بهاری این شهر رو نداره . واسه همونه درخت های بی ثمر بیشتر عمر می کنند درخت های دراز بی قواره که داغ شکوفه تو دلشون نیست و حسرت میوه ... درختایی که اگه زیاد عمر کنن لابد بعضی وقتها سایه هستن بعضی وقتها تیرچه اخرشم قسمت اره ی چوب بری های پیر عبد الملک . داغ جوون دارن درختای میوه که باید یکی در میون سالی به سالی یخ ببندن شکوفه هاشون تو بد اخمی این کهنه شهر بد عنق . اینجا یا باید سخت جون بود یا فراموش شده .
باز می پرسه : عشق غم انگیزه ؟
سری تکون می دم و تبسمی محو تو اتاق کوچکمون سُر می خوره .
چه بدونم ...لابد !
اذیت نکن دیگه ... این چجور جواب دادنیه ...
میوه های مناطق کوهستانی اگر به شهریور ِ رنگ و وارنگ برسن شیرین ترند حتمن ! – اینو نه جایی خوندم نه کسی گفته فقط یاد اون چند درخت سیب همیشه کرم زده خونه پدری افتادم که با اینکه داغدار شکوفه های یخ زده ی سالهای مکررشون بودن اما اگه از سوز سرما و نوک گنجشک ها و چوب بچه ها در امان می موندند آخرای تابستون وقت چیدن شیرینی ِ رنگ زردو سبزشون بود و چشیدن ِ عطر بی مانند ِ کرم زده شون . همین تضاد عجیب هر ساله همه چیز این میوه سالی گاه گاه رو دیدنی تر می کرد . اینکه از یک سیب ِ کوچک ِ خوش عطر ِ خوشمزه ، نصفش خوراک کرم ها بود و چاقو ، نصف کوچکترش سهم ما ، بچه هایی که سیب می خوردیم و کاج نقاشی می کردیم .
کوچیک بودن ، شیرین و خوش عطر با صورتای کک مکی و زخمای سیاه و رنگای پریده ... عشق اون ته ته اش شیرینه اما زخمی ...
ب ) حالا چرا گفته یک قصه ؟
چون یکی بود یکی نبود ... یکی که بود ، پای حرفش بود ، پای قول و قرارش ، پای اشکاش ، پای شبایی که نفس به نفس ِ تلخ ِ آسمون بی ستاره هزار فکر و خیال کرده و حرص و جوش خورده و به صبح نرسیده تو گرگ و میش خواب و بیداری ، امیدوار ِ دیدنش تن به کابوس داده و رویای ِ مار و عقرب دیده و ندیده باز روز از نو روزی از نو .
یکی که نبود ... نبود ِ نبود که نه ...بی خیال بود ، پای شطرنج ِ با خودش ، کیش ِ مهری که نورزیده و مات ِ لحظاتی که ندیده و نچشیده ...فقط زل زده گوشه ای و آهنگی زمزمه کرده و لبخند ِ بی هوایی پرونده و آه ِ بی جایی کشیده و گذاشته تا سرگردونی ابر و باد و مه خورشید و – کلک – بیدی رو بلرزونه ...بید نه !
دلی رو بلرزونه ...دلی که همون یکی یک دونه ی قصه ی ماست ...
همیشه ی خدا یکی بوده ... همیشه خدا یکی بوده
موند قصه بودنش ... قصه می بره مارو به خواب و خیال ، به لحظه ی بیم و دقیقه ی امید ، قصه مشق ِ بچه گی همه مابوده ... هر شب تکرار می شده و صبحش فراموش ... تا شب بعد و امید روزی تازه ، می بینی : یه قصه س ... با آدم هایی که اون دو نفرن و نه بیشتر .
و اونی که محبوبکی بود که نبود ... لوند و شوریده و سر کش ، یا مادرش که دل آشوب و سرگشته و سر خوش به دلنوازی ِ خاطرات جوونی هاش یا مادر بزرگش که دل نواز بود و روح البلاد و عتیق ... یا اون دیگری که آشوب ِ زمانه بود و پرده نشین یا اون ...یااون ... می بینی ...همه یکی بودن ، یک چهره ، یک زلف آشفته ی پیرهن چاک
و نفری که بود ... تنها - دلی بی قرار و سر سپرده و بلند ، چون سرو که آزاد و چون هامون که پر نغمه و چون دریاچه های رو به زوال ، منتقم : منتقم از خویش ِ دل – که بلا گردانش شود الهی ...- از دل ِ خویش ...از جان
ج ) نمی پرسد دیگر ... لب طاقچه رفته و به صدای دور پرنده ای آوازخوان چشم می پراند در خیابان ِ عبوس . صدایش می زنم و جواب نمی دهد . دیوان را گوشه ی خاک گرفته ی دنجش می گذارم و به غبار رقصانی که در نور تند خردادی از سالی دور قد قامتی دارد ، زل می زنم .
کنارم می نشیند و توی چشم هاش همه ی زنان ِ در مادرش نگاهم می کنند . دوستش دارم آنگونه که همگی شان را که یکی بود در زلفکانی همین گونه تیره همینگونه روشن . انگشتهایم را می فشارد و بازی می دهد همانگونه که او ... سر خم می کند و تیز می شود در نگاهی که می دزدم .
دوستش دارم و همه هستی من است همانگونه که بیاد می اورم آخرین فروغ نگاه مادرش را وقتی سیبی در دست داشت و سکه ای از افتاب بر پیشانی . دوستش دارم این تنها چیزی ست که بین همه ی نامهربانی های این شهر پاسوزش شده ام حتی وقتی کسی نیست که این در آهنی را بکوبد و از تنها نوازنده ی بی نام این محله سراغی بگیرد از سر طلب حتی . ساز دهنی لب هایی ام بی شمار – که از قصه من افسانه ها ساخته اند برای مردم کوچه وبازار – و لب هایم : آواز خوانی دوره گرد. کنج ِ پیر سال ِ سقاخانه هایی که بوی شمع می دهند و شعله .
این شهر غارتی ِ قهاری ست : سپیدِ زلفکانم و تراش ِ صورتم را و نگاه ِ دورم را و هزار کاکل از شباب ِ بلند بالای سالهای دورم . گرفته و پس نداده ، جز عشق را که همین جاست . کنارم نشسته و برایش شعر می خوانم و هزاردستان پرسش هایی بی پاسخ است برایم . طفلی که در دبستان ِ من می زید .
دوستش دارم و نجابت ایلم را دارد وقتی از قصه ای بغض می کنم و از شعری خسته می شوم و تیمارم می کند با نگاهی ...لبخندی که شبیه اوست .
د) مارال ! – یا هر نامی که صدایت می زنند ...چه فرقی می کند ... نام ِ زن مقدس است – به نامت قسم دیر نکردم ... من دیر نکردم ... فقط برف بود ... برف ... کولاک بود ...کولاک ... از دور صدای جدالی می آمد و دور تر زوزه ی گرگ . به نامت قسم من آنجا بودم ... در برف ...پشت چله خانه ...مثل همین حالا که روبرویت هستم و سپیدی می بارد ...سپیدی
وحید ضیائی
بهاری از نود و هشت
چرا من شاعر امروز نیستم یا خطاب به پیله ها
وحید ضیائی
شاعر ، مترجم ، روزنامه نگار ، مدرس کلاس های ادبیات خلاق و سبک زندگی
بقول قیصر که سرود « گل به خنده گفت : زندگی شکفتن است ، با زبان سبز راز گفتن است ...» و بقول عمران صلاحی که « حالا حکایت ماست » پرداختن به ادبیات معاصر بخصوص شاخه های شعر و داستانش وارد شدن در باطلاقی عجیب است که بیشتر از اینکه صدای همه ی جامعه ایرانی باشد مثل شاخه سینما بازتابی از تفکرات پایتخت زده و زندگی نامتعادل معدود افرادی ست که در جبر زیستن در شهری چون تهران و با تاثیر از اقلیت های فکری متفاوت از آن سوی آبها در تلاش تولید آثاری بوده اند که مملو از افسردگی ، ناتوانی، خشم ، پیچیدگی های غیر ضروری و سیاه پردازی ها و سیاه ستایی هایی ست که گاه مطلقا ربطی به تنوع قومی و ادبی سرزمین ایران ندارد . اقوامی که تاریخ و ادبیات فولکلورشان هر چند مملو سختکامی ها و دشواری هایی تلخ و فراز و نشیب های ناگوار تاریخی ست اما شور زندگی و شوق هستی و در یک کلام « زندگی » در ادبیات و فرهنگ و سبک زیستنشان متجلی ست . ادبیات ایران اگر به دست عده ی قلیلی که صاحب رسانه های بزرگند مورد هجمه روانی واقع نشود خود رنگ و بویی دارد عطر و طعمی متفاوت و رنگارنگ . این ادعا نیاز به مدارک و قرائن و توضیحات جامعه شناختی و روانشناسانه و تحلیل تاریخی خودش دارد اما مجال ِ اندک این یادداشت فقط به بیان پرسش هایی می پردازد که گمان می کند پاسخ به آنها می تواند ادبیات و به واسطه آن فرهنگ امروز ما را از این سراشیب سقوط برهاند .
مثال من بیشتر از اینکه بر شعر و رمان – که بهانه اصلی این چکامه است – محدود شود به رسانه ای فراگیر تر خواهد پرداخت ...
فیلم های ایرانی : متن هایی که به واسطه هنر سینما از طریق رسانه های بزرگ پخش و تبلیغ می شوند و درآمد و شهرت و ... را نثار عواملشان می کند . فیلم هایی عموما با موضوع طلاق ، خیانت ، جنایت های فکری و عملی و مملو از انتقال حس هاس نفرت ، سیاه اندیشی ، تلخ کامی و ناکامی و ... با پرداختن به زندگی هایی که محدود به گوشه ی کوچکی از اعیان نشین های خود شیفته ی شمالی یا جنوبگان شهر های بزرگی ست که نامتعادل رشد کرده و حاشیه نشینی و عوارضش را در شرایطی بزرگ نمایی شده در حال تجربه اند . شخصیت های روانپریشِ متمولی که از جامعه بریدگان مالی و معنوی اند و تحت تاثیر نظریات عده ای خاص و باز محدود در آن سوی آبها( اقلیتی منتسب به اقلیتی جهانی ) یا جامعه ستیزانی که از سر فقر و نداری و عوارض کلان شهری انواع مصائب روزگار برایشان جاری ست و ساختمان فرهنگی شهر و جامعه اطرافشان نیز راهی پیش روی ایشان نمی گذارد ( باز عده ای قلیل در حاشیه کلان شهر ها ) این اختصاصی نگریستن ها و پرداختن عمومی به خصوصی ترین اتفاقات یک جامعه آنهم از منظری که به بزرگ نمایی وقایع و حالات تلخ و ناگوار بدون ارائه راهکار یا حفظ کور سوی امیدی می پردازد ویژه برنامه ای تلخ و واگیر دار است که نسخه ای سیاه و ناگوار ِ پایتختی را در مجموعه های خانگی و سینمایی و گاه حتی سریال های تلوزیونی کرور کرور وارد خانواده های اکثریتی ایرانی ، می کند که در فرایند زیست و جامعه ی زیست بومشان رنگ ها فقط سیاه و سپید نیستند و طیف رنگی زندگی شان اجازه این افراط و تفریط ها را نمی دهد اما در معرض این رسانه ها قرار گرفتن ، ( کم کم ظرفیت ِ تقلیدِ کورکورانه از وضع تشریح شده موجود را ) بدانها می بخشد و نسخه به اصطلاح شهرستانی دختر فراری ها و خیانت ها و رسوایی ها و افسردگی های فلسفی برای مردمی که هنوز در رنگ ِ سنت دست و پا می زنند ، ظلمت فرداهای نیامده را نوید می دهد . حالا شما فرض کن شعر و مجموعه های شعر فرض کن داستان و مجموعه ها و رمان ها ... همان اختصاص ها و همان رویکرد ها و همان تفاوت های آشکار که شاید بیشتر از تبلیغات دخانیات ، تبلیغ سیگار گوشه ی لب دوخته ی شاعران ِ امروز ، نسلی را به باد سرطان های گوناگون بدهد !
فراموش خانه ی کافه های دود گرفته ی پر از نفرت و عشق های دقیقه ای و مالیخولیای بنگ کنار آثاری از اقلیت شاعران و نویسندگان ِ در ظلمت ِ جهان ( یا منتخب آثاری که در ظلمت یا زمانه ظلمت ) خلق شده اند ، روابطی بی مقدار در شرایطی که کلان روایاتی مثل عشق و خدا و زندگی و آسمان زیر سطری از فلان فیلسوف فرنگی رنگ می بازد و نسخه وطنی آن توسط اکثریت ِ روشن فکر مآب داخلی اشاعه ، تبلیغ و نشر می یابد : بهانه هم به وفور پیداست : نوک پیکان به نداشته ها و نشدن ها رو به سوی نهاد های رسمی یا جهل توده ایست که اگر نگاهی منصف داشته باشیم گاه هیچ نقشی در این بی خودشدگی ِ اقلیتی ندارند . اینگونه است که حافظ و سعدی و نظامی و مولانا و خیام و ... ما همچنان در قله توجه اکثریت ِ امیدوار جهان می ایستند و ادبیات امروز ما که ملغمه ی تقلید و خویشتن ناباوری است روز به روز به فراموش خانه ی ادبیات جهان نزدیکتر می شود .
آقایان ، خانم ها !
اگر افسردگی ، نومیدی ، بی حاصلی و مرگ حاصل این ادبیات و هنر است که هست و می بینیم – حداقل در اکثریت ِ امروز ایرانی – و دریچه محدود آثار تولید شده از منظر ِ عرق و ورق و رفیق و با نیت ِ اضمحلال حکمت ِ بلند ایرانی – دست به قبضه افیون ذهنی برده است ، من شاعر امروزی نیستم . من گمان می کنم در کلیتی به نام ایران با تنوع اقوام و فرهنگ مدارای حاکم بر آنها و مقاومت تاریخی شان در قبال انواع هجوم ها و پیروزی شان در جنگ فرهنگی علیرغم همه نابکاری ها – با دارا بودن خصیصه ی امید و عشق ورزی – وقتی ادبیات تولید شده حاصل ناخوداگاه جمعی نیست ، ترجیح می دهم کنار ماهنی ها و ساز ها و رقص های رزمی و بزمی هموطنان دیگرم باشم تا پای رسانه هایی که جهان را جز سیاه و سپید نمی بینند .
خطابم به پیله هاست !
ذهنیت ما و ارزوی ما اگر پروانگی نباشد ، محصول کارخانه های نخ ریسی چینی خواهیم بود .
متن سخنرانی دانشگاه شهید مدنی تبریز به تاریخ 15 اردیبهشت 98
به قلم وحید ضیائی : مقدمه کتاب « خیابان های سرخ ، کوچه های عجیب : منتخبی از اشعار سپید عاشقانه دهه هشتاد ، به کوشش مونا فلاحی »
الف ) تولد ادبی بسیاری از نسل جاضر - نسلی که اکنون عاشقانه هایش را خواهید خواند - به دوره بعد از جنگ می رسد . آبشخور فکری اش ، معدود نشریات ادبی پایتخت محور ، و آخرین نفس آفرینش گران دهه ی های پیش از انقلاب است . نسلی که مشق و دیکته و آژیر و آمبولانس را ، کنار خیابان های شهید و کوچه های بدرقه دیده و چشیده ، خود فرزند تلخ کامی های جنگ و میراث دار آشفتگی نسل پیش از خود ، با تجربه ی یک انقلاب تمام عیار است . نسلی که اولین محک تازه دولتان مکرر ، در برنامه ریزی های فرهنگی و ادبی و ... است . کودکی هایی که صدای تیر و همهمه ی جمعیت را کنار دوان دوان رفتن های انقلابی ، دیده یا چشیده ، آنگاه پدرانش را در برابر تند باد ، در هجوم و تهدید ، به قضاوت نشسته است . نسلی که رسانه اش ، خاطره ی پیر تر های همیشه متاسف بوده و آلام روز های دشوار تک و پاتک ، تاشرکت در آزمون جدید تصویری و صوتی و مکتوب انقلابی که در فرهنگ اتفاق افتاده بود یا فرهنگی که در انقلاب در جریان بود.
ادبیات از دهه های گذشته رسالت بر دوشش را در جریان های مختلف فکری ابراز کرده بود و حال که مرز ها مشخص تر و صدا ها شنیده تر می شد ، در پایان جنگی خانمان سوز ، نسلی می رفت تا همپای تعاریف بروز شده ی فرهنگ و اجتماع خود ، فرصت بعد از نبرد را بیازماید و کوله بار اندیشناکی حاصل از دو اتفاق بزرگ را ، آینه ای باشد در هستی مدنی و ادبی .
گرابش اسلامی و انقلابی از ادبیات و هنر ، در آزمون سخت حضور در جنگ و چیدمان نو بنیاد های اداری و تشکیلاتی ، در جشنواره های موضوعی پیاپی و اجرای تصمیمات فرهنگی توانسته بود به جذب و پرورش استعداد های دانش آموزی و بعد ها دانشجویی بپردازد . چهره هایی که نام اوران عرصه ادبیات متعهد نامیده شدند ، دغدغه های نسل انقلابی - اسلامی خود را در چیدمان فرهنگی و هنری جدید می آزمودند . سهم گرایش های دیگر اما ، بیشتر از بعد از جنگ یا در خلال آن قابل پیگیری ست . تشتت فکری آرمان گراهای ادبی و اختلافات عقیدتی شان ، کنار فضای خاص بوجود آمده ، دسته ای از این گرایش را به ابراز وجود در مطبوعات تخصصی محدود پایتخت ، سوق داده ، و صداهای از وطن گریخته نیز تا خیلی از انفجار رسانه ای بعد اواسط دهه هفتاد ، به آوای جمع بدل نگشت .
بخشی از ادبیات که در دانشکده های ادبی اتفاق می افتاد ، همچنان به ادامه مسیر خود بر پایه ی تصحیح و نقد ادبی ( بعد ها ) ادامه داد ، البته کند تر و فرتوت تر .
پس از چهار جریان متعهد ، مستقل ، مهاجرت و دانشگاهی ( که تا اوایل هفتاد همگی بر محوریت پایتخت امکان تظاهر داشتند ) ، به نظرم اتفاق ورود به شبکه جهانی از طریق ماهواره و اینترنت ، به هم خوردن معادلات فرهنگی غالب ، تا بدان زمان را داشت .
رشد دانشگاه ها و مجلات و قوام یافتن نهاد های فرهنگی همزمان با شکست محدودیت رسانه ای کسب و انتشار اطلاعات ( با حضور وبلاگ ها ، وبسایت ها ... ) فضای فرهنگی جامعه را بالاجبار به سوی شنیدن صداهای مختلف از تریبون های مختلف واداشت بطوریکه در اندک زمانی دایره ی ارتباطات ادبی و فرهنگی ، چیدمان غالب سالهای قبل را به هم ریخته ، تعدد تریبون ها ، تنوع گرایش فکری آنها و سهولت دسترسی به اطلاعات ، نسل یاد شده ی این مقال را به مجالی تازه کشاند . ادبیات متعهد ، با توان قوی خود در شناسایی و جذب نسل حاضر پتانسیل ادبی موجود را به یکباره رها شده یافت و ویر زمانی طول کشید تا به همسویی با تغییرات سریع بپردازد . ادبیاتی سریع ، غیر قابل پیش بینی و لجام گسیخته در جریان بود . در شعر ، دهه هفتاد حاصل چنین رخدادهایی در عرصه ادبیات و فرهنگ و تاریخ اجتماعی ایرانیان بود . اتفاق های سیاسی دهه هفتاد هم به شتاب این خود نمایی بیشتر افزود تا گرایش جوان شعر ، نسل تجربه گرای گسیخته ای را تظاهر کند که در معادلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هم همانند ادبیات و شعر حضوری فعال و نقشی قابل برنامه ریزی داشت .
اگر زبان عامل قدرت باشد ، زبان پریش و پریشانی شعر هفتاد ، در نوالی اتفاقات و کسب نتایج هر حادثه ی آنی ، به تولد شعری تازه از نسلی تازه انجامید . نسلی که در بستر حقیقت جاری بعد از انقلاب ، با نتایج ماهوی آن زیسته ، جان و دل تجربه ی جنگی بزرگ را از سر گذرانده و اکنون در آستانه ی جوان سالی ، هم پای حوادث پیاپی جهانی از جوانی می گذشت .
او ، هنوز به غمزه ی دلبرانه ی معشوق آرمانی ، اثیری و اساطیری ، مفتون بود ، شعر هایی که خواهید خواند ، به قدمت تاریخی کلمه - سخت- مبتلایند . اگر آرمان های نسل هایی از پیش تر ها در حوادث تاریخی چند ، لطمه دیده بود ، اما این نسل میراث دار آرمانی بود که بدون در نظر گرفتن گرایش آن ، خواستار تغییری به قدمت چند صد ساله بود که آنرا عملی کرد پای خاکش - به عنوان یکی دیگر از همین آرمان های اساطیری - ابستاد و جان داد ، و سختی ها کشید تا بدان نقطه برسد که در آرامشی نسبی فرزندانش را راهی جوانی کند . شعر این نسل آن آرمان و اسطوره گونگی را دارد . موتیف های تاریخی شعر ایرانی را ، با وجود عصیان و آنارشیسم زبانی خود ، همچنان به دوش می کشد : هجرانیات ، معشوق به مثابه تن و وطن ، تجلیل از آرمان گرایی ، ریا ستیزی و ظلم ناباوری ، جدال با جهان و خویشتن ...
شعر این نسل ، با وجود تعهد تاریخی خود به لیلی و لیالی ، از تجربه های بومی و گاه جهانی ، از سارای تا افیلیا ، سر باز نمی زند و خصوصن در امروز آن ،به شیوه ی ترجمان جهان نزدیکتر می شود . محبوبکان شاعران شعر سپید امروز ، خصوصن شعری که این نسل آفریده است ، شباهت تام خود را به نمونه تاریخی خود دارند و حفظ کرده اند . گویی چهره ی مخدوش معشوق زندانی در قالب کلاسیک و نیو کلاسیک شعر معاصر که جز درغزلیات تنی چند ، آن تعالی تاریخی و عاطفی را نیافته و تصویری محو و آیرونیکال از محبوب یا محبوبه تاریخی شعر فارسی ست ، حیات شعری و زیست ناخوداگاه تاریخی اش را در تجربه شعر سپید ادامه داده است و تجربه مندی شعر مشروطه در راستای شعر کهن ایرانی در بعد امروز ادبیات ، تجلی آزادی از آزاد های اکنون است .
هر چند در جستجو بین همه ی نام های این مجموعه ، مکان اتفاق شعر ها از شمال غربی ترین تا جنوب شرقی ترین نقطه ایران بزرگ ، حتی شرق و غرب نقشه جغرافیا را در بر می گیرد اما ، تجربیات مشترک این نسل ، حس عاطفی غریبی را چون نخی نامریی بین همه شعر ها به رشته کشیده است . عاشقانه های سپید هشتاد ، تعهد به زبان را ، کنار عصیان ذاتی کلمه ، توامان دارند . روایت عاشقانه شان ، ملغمه ی جان و تن و خرد است : جان عاصی و تنی نجیب و خردی همواره جهان ستیز . این شعر ها کمتر در پی ستیز برای احراز هویت ادبی ، که تلاشی مداومند در کشف جهان زبانی و روایی تازه تا پاسخی بیابند به چرایی هروله ی نسلی که میان آرمان و آسمان در حرکت بود . استخوان دار های این دهه ، حتی در اکنون شعر هم ، تغییر اندکی نشان داده اند . موج زبان این نسل در افق اقیانوس اگر چه سبز و آرام به نظر می رسد اما طوفانی ترین موج ها را در واقع بیننده ی حاضر با خود دارد . شعر این نسل ، همپای تجربیات انسانی و اجتماعی آن رشد کرده است و این شانس را داشته که چون پس و پیشش ، وابسته یا گسسته ی تام نباشد .
از کوچه های عجیب تاریخ معاصر جهان اکنون ، در حیرانی خانه ها و کافه ها و دکان های تودر تو ، که بگذریم ، با مجلدانی بسیار ، به عدد این نسل ها ، به خیابان های سرخ شعر می رسیم . حقیقت تاریخ از زبان استعاری شعر ، شنیدنی تر است
★★★
مجموعه " خیابان های سرخ ، کوچه های عجیب " به ساحت شعر سپید عاشقانه ای می پردازد که در دهه ی هشتاد اتفاق می افتد . شاعرانش نسلی از شعر معاصرند که از گفتمان جاری شعر دهه ی هفتاد یا فاصله گرفته و یا با استفاده از المان های آن دوره خاص دگرگونی هایی در خود شاعرانه انجام داده اند . نسلی که بیشترشان تجربه ی جنگ تحمیلی را داشته ، سری در انقلاب و سری در اکنون آن دارند .
این مجموعه با پیشگفتاری از وحید ضیایی ، منتخبی از شعر های سپید عاشقانه نزدیک به 60 تن از این نام هاست .
مجموعه حاضر به کوشش مونا فلاحی ، از هنر جویان کلاس های ادبیات خلاق تدوین گشته و ناشر آن محقق اردبیلی بوده و طراحی کتاب را مصطفی شکیبا انجام داده است . از نام های این مجموعه ست :
احمد بیرانوند, آرش نصرت الهی, آزاده دواچی, آیدا عمیدی, افشین کریمی فرد, الهام اسلامی, بهاره رضایی, بهاره فریس آبادی, پویا عزیزی, ترانه جوانبخت, جلیل صفربیگی, حبیب محمدزاده, حسین فاضلی, حکیمه ظفری,داریوش معمار, داوود ملک زاده, رسول پیره, رسول رخشا, رسول یونان, رضا حیرانی, رضا کاظمی, روجا چمنکار, رویا زرین, سید احمد حسینی, سید محمد آتشی, سینا علی محمدی, شبنم آذر, شراره کامرانی, شیدا محمدی, علی اسدالهی, علیرضا بهرامی, علیرضا رضایی, علیرضا عباسی, علی عبدالرضایی, کامران رسول زاده, کیانوش خان محمدی, گراناز موسوی, گروس عبدالملکیان, لیلا صادقی, لیلا فرجامی, لیلا کردبچه, لیلی گله داران, مانا آقایی, ماندانا زندیان, مجید سعدآبادی, محسن بوالحسنی, محمد آشور, مریم فتحی, مریم هوله, مزدک پنجه ای, مهدی مرادی, مهدی مظفری ساوجی, میثم ریاحی, نرجس کیخا, وحید ضیایی, وحیده سیستانی.
الف ) از حوالی اردبیل
کله ی سحر را توی طبق بامداد آوردند که سر از گریبان آغشته برداشتم بی خواب ، اولین صبح بی تویی نبود اما نه گونه ی خاک خورده ی آینه سر رویارویی داشت نه جلد پاره پاوره ام را ، نفسی که بنشیند بر این اوراق به نخ ردیف شده . سر که پایین باشد جنازه ی گنجشک می بیند و رد پای سگ ، تا به خود برسی و زیر چشمی حتی نگاهی به خیره گی دریاچه نکنی ، از تماشای اعدام شب ، مست !
حالا دو روز مانده به آن قرار گذشتن ، خاک مهرباتر می شود باز ، یادم می آید که چقدر بی باران ، چقدر بی بوران ، میت های زیادی در خود را شسته ام ، چقدر بی باران به احترام چهار چوب ها راهم را کج کرده ام … در برف سال های عتیق ...
مهم نیست … آن گوشه در کوتاهی جنگلی لیز و بلندی عریان ستون هایی که زیر سقف دلم پایه گذاشته اند ، ساقه ات را با چشم بالا می روم و بر خاکستری آنچه انگار هاله ی چشم هات است ، بوسه می خوانم و فوت می کنم …
حالا یا تویی یا من خمار کش دیشب ها و پریشب ها و … توی سفیدی چشم های یعقوبم و تو نه تاریخ می شنوی نه گردنه ها را می پوشانی …
فقط با ردی که از کبودی های گاه گاه مانده ، چیستانی می بافی از خود ، و با دو استکان برف که نه ، باران … دنبال نزدیک ترین گوشه می گردی که به تکثیر برسی …. مثل اعلامیه ای از مشروطه ، که بوی شالیزار می دهد و عرق برادر زاده های خان …
آنکه عمیقتر می شود ، لابد فهمیده این آدم ، دریا تر از این حرف هاست …
ب ) شعر و شمشیر
مناره ها وگنبد ها ، پاور چین پاور چین ، صلاه پنج گانه در کوچه پس کوچه های شهری که داد و ستدش سر پوشیده است و در قوس دومناره جای داده ، اوراق فروش های کهنه کتاب هایش را . در شهری به مانگاری چمد پل ، به هفت نشسته ، چون پیرانی سال آزموده و خضر صفت ، که هر سلسله ای ، رنگی و آبی بر صورت تاریخمندش زده و چراغی ازاوآویخته ، پل ها ی کوتاهی که بیشتر پناهگاه بوده تا راه عبور وگفتگو ... عبور گاه زنجیریان باروهای تبعیدی اش . اوکه ازکویر واژه می آورد ، در برف گیر کوهستان ، چراغی خواهد داشت در تند باد حسرت وخواهش . شهری به غبار نشسته از تاراج قبایل نزدیک ، زخمدیده از پنجه ی خرسی دور . با مردمی که در کهن سالی سوز و دیر سالی سرما ، زیر کرسی زمزمه های شبانه ، در اندک ِ چراغ و سختی چندین ماهه های کولاک ، میراث دار نقلی تازه شده اند برای هر نوآمده ای ، در محدوده ی کوچه های برف گیر وسلام های یخزده ، دستی بر دستی زده ، بالایی موزون وچرخی سلسله برخاسته اند ، زیر طعنه ی طاق ها و صاحب عاق ها ... به شکوفه ننشسته ، تند بادی بهاری ، تگرگی تیز ، بدرقه شان کرده ...
حال ، طبع سرخورده از هر هنری که ازخویش ودیگری گوید ، اندکی سفیدی کاغذ دارد و مدادی به یادگار ، تا تحفه ای بگذارد ، از کرسی های به خون نشسته و راه های نا امن دهات های دور ... از باغ ها و زاغ های بسیار ... ازشاخه تا خیابان ...
ج ) زبان حال تذکره ها
از خدایگونگی عشق ، از ستیز با پای چوبین عقل ، از استمرار محبت ، از استمداد و طلب ، ازهر آنچه سپیدانگی که از دور برف پیداست ... از یکدستی و یکرنگی ... تا آفتاب براید ... به وقت اندک و مجال کوتاه درخت در ابراز رنگ و وارنگی اش ...
ستیز گاه هجووهزل تا بدانجا که توان ثبت در دفتر را مترصدان ادب اجازه فرموده اند ، آوردگاه خود ستایی بخصوص در شاه خواندگان پر سلسله ، سرایش بر طریق پیشینیان و ستایش پیشانی داران . گه گاه اما سخن از « مزبله ای بزرگ است » و « خرمهره خران الماس پندار » . تاریخ تذکره هامان به شعر بیشتر پرداخته تا شعوری از احوال زیستن شاعر . شعوری از حوالی تاریخ و پندار وگفتار غیر استعاری مردمان ...
د ) پیر سال دیر سالی که فرزند پشت فرزند ، روانه ی جدال با سرآسیمگی کوهساران پر برف داشته و در بیشمار دره ها و نهانگاه های پیامبرانگی اش ، گوشه ی جان رانده وچشم یعقوب وار بر بازگشت نوخاسته اش داشته – چون چوپانی که عمری نوایی نی می کند گوسپند ذبیح عاقبتش را – پیر سال دیر سال مقدس نامی ، که بهارانی اندک دارد و کلاغانی همیشه ، فرزندانی که دل نمی بُرند و همیشه ی خدا ، سازشان کوک سخت سالی روزگار جوان گداز دیار یار نشان است ... بگذریم ...
« تذکره ی شاعران اردبیل » هر چند مجلد که آفریده شود ، در اندک ِ تاریخ مکتوب ما از کهن روزگاران تا حال ، روایت بسیاری طبع ِ طبیعت نشان ِ ناب مردمان این سرزمین دارد . حقیقتی تام و آینگی تمام انسان و زیست بومش . تلخ واری گزینش شعر از اندک مجلدان به جا مانده از تاریخ دور و تلخ کامی سنت هجرت فرزندان این دیار از زادگاه – به هر دلیلی – کنار ادامه ی این رسم ِ ناخوش « نا نگاشتن : از تاریخ بگیر تا انتشار دفتر شعر وحکایت و شکایت ...» تاریخ نگار علاقمند را وا می دارد تا معیار را در اکنون ثبت گزیده ی آثار واحوال به مستند های مکتوب خلاصه کند تا مگر اکنونی های شعر به خود آمده ، وظیفه ی ثبت آثار را در مجلد ماندگار به انجام برسانند تا مبادا فردا نگاران ، بی توشه از امروز پر نوشته و غوغا بگذرند .
ه ) ما به نقالی عصر های سرما زده و حزین ساز عاشقانه های همیشه ماندگارمان ، دلخوشیم و آموخته ایم که سرخ ِ سیب ِ معرفت را از جدال مدام ِ برف ونفس تجربه کنیم . باشد که به جادوی قلم ، باغ هامان پر رنگتر شود و رودخانه مان پر ماهی ... و پل هامان ... آه .... و پل ها مان ...
وحید ضیایی
آذری از 94
نهالی که در دلم می نشانی دستم
به سایه خواهد فریفت در انحنای عقرب و پیپ
من آن چشم های اسفندیارم در گز
یا چوبی که به آستین فرشته ای فرو برده سیاه زنگی
که می خورد از چرایی مرز های تشنه
حریم های خالی
تاریخ به صورت تو تکرار می شود از جایی که برمی خیزد آفتاب
و سرنای پیر زن لکاته ای در افق
که قوز های درشتش چهار چوب جنگ های فربه اند
باغی بکار در چشم بی خوابم
با رگه هایی از شفق
زیلویی به وسعت کویر ، سجاده
خشتی که بنای زاهدانی ست درمن
با نعلین آفتاب دو سر
و خانه ای از دندان های مرمرین سر هایی
که با باد متواری
که با داغ همبسترند
هر تخت تابوتی ست
که جنازه های در من را جیر جیر می کند
و درختی که از کلاغ آویزان است
گزارش مبهم یک ترکتازی واروونه ست
گرگ ها در سینه ام زوزه می کشند
و مهماندار
پری نارس سرمه ای پوشی ست
که دولولی از جنس سفر دارد
هر شب که ماه پوسته می اندازد
ماری از دهان تو هبوط می کند
او آدمی ست که در چهار راه چه کنم دنیا واق می زند
و عبای ابر
رقصی عجیب غوغایی دارد
همان گرگان سطور و ساطور
جنینی در مرا کشته اند
پهلوانی پاشنه بلند
که بار ها از اسب به زمین می خوراند
سیگاری به آسمان ژنده ی بالای سرش تعارف می کند
ورم
پوستی میشود از ببری آغشته عاشق
که کتاب های درسی دنیارا رنگ می کند
در مازندران منقرض می شود
در کسوت تابلویی زیبا
که سوخته است
تنش
وطنش
شهرش
در برفی که از کتف هایش میریزد
وقت گز وقت همآغوشی ؛
عملیات عمرانی با مونتاز اردبیل !
در باب طنز پردازی که اردبیلی بود نامش هم با فتحه و ضمه عمران !
جور چینی از : وحید ضیائی
الف ) تلفن را بر می دارد و با همان صدای گرم همیشگی احوالپرسی می کنیم .از کار و بار و گل آقا و زندگی ...می گویم نشریه تازه ای راه انداخته ایم به اسم " مرغ سحر " و مصاحبه می خواهم از او .می خندد و فی البداهه می گوید : " بپا این مرغ سحرت آنفولانزا نگیره ! " و می خندیم و یک هفته بعد :
" عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل گشت و در بخش سی سی یو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت. ساعاتی پس از درگذشت وی جمعی از نویسندگان در برابر بیمارستان توس حاضر شدند. "
حالا هر دو از دست رفته اند ...
ب ) طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدیپور (۱۳۴۹) : با دوچرخه که از کنار جوی جوادیه رد می شد تکه کاغذی را که کاریکاتوری رویش کشیده بود می بیند .تا زانو توی جوب می رود همانجا می نشیند و کاغذ دوش گرفته را می خواند .آدرس نشریه را یادداشت می کند : " توفیق " .سوار می شود و هنوز چهار رکاب نزده بچه سنگی از دست کودک بزرگی تعادلش را به هم می زند و می شود شعر طنزی به اسم بچه جوادیه که از پست راهی مجله می شود .نامه می آید که خودت را برسان توفیق .و با همان دوچرخه راه می افتد .مجله کسی هست که شعرش را خیلی دوست دارد و نرسیده می گوید :" بده من اون غبغب رو ! " و اینگونه آشنایی پرویز شاپور اتفاق می افتد و عمران ما . سال 1347 اولین شعر نیمایی اش در مجله خوشه به سردبیری شاملو چاپ می شود .دو سال بعد همکاری اش با بیژن اسدی پور اتفاق می افتد . می گفت : " از سالی که وارد صدا و سیما شدم تا هنگام بازنشستگی ام – 1375 – همه کتاب های کتابخانه ی صدا و سیما را خواندم !" بچه جوادیه ، ابوطیاره، ابوقراضه، مداد، زرشک، زنبور و چند امضای دیگر لم داده به مبل سالن اصلی مجله گل آقا و ادامه می دهد : " کارپژوهشی خیلی مهم است اما باید زیر میزی کارت را انجام بدهی که کسی موی دماغت نشود .تهران این چیزش خوب است گم می شوی در خیل جمعیت و کارت را انجام می دهی ..."
ج ) گریه در آب (۱۳۵۳) : " توفیق شروع خوبی بود. با پرویز شاپور آشنا شدم آنجا. شاملو هم برای دیدن شاپور می آمد. همانجا کاریکلماتور را عنوان کرد. شاپور سوژه فکر می کرد و من کاریکاتور می کشیدم. صفحه های مشترک زیاد داشتیم. ازطریق شاپور با شعر نو آشنا شدم. آخرین شماره توفیق تیرماه 50 درآمد. بعد توفیق توقیف شد. همان وقت دیپلم گرفتم و خواستم بروم سربازی که توفیق نگذاشت. گفت که یک دانشکده زبان انگلیسی دارد اسم نویسی می کند. شهریه ات هم با من. امتحان دادم و تصادفاً قبول شدم و جزء نفرات اول. توی باغ نگارستان بود که جزء آثار فرهنگی شده. با خواهر زنم که متأهل بود، همکلاس شدم. از رو دست هم تقلب می کردیم. از طریق او با عیالم آشنا شدم. اینقدر خجالتی بودم، حالا خیلی پرو شدم. پامو گذاشتم روی پوست موز یا او گذاشت. البته خیلی مسائلی که بقیه شعرا دارند که زندگی را از بین می برد، من ندارم. کلاً کسی که اهل ادب باشد، باید زنی در کنارش باشد که تحملش کند...."
قطاری در مه (۱۳۵۵) - ایستگاه بین راه (۱۳۵۶) - پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی) - رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰) : اولین فرزند او به نام یاشار در سال 57 به دنیا آمد. انتشار کتاب ”هفدهم” و سفر به ترکیه ، یونان ، بلغارستان از وقایعی است که در سال 58 با آن مواجه بود.دومین فرزندش به نام بهاره در سال 61 بدنیا آمد و در همان سال کتاب ”پنجره دن داش گلیر” را به ترکی منتشر کرد. در سال 67 گشایش صفحة ”حالا حکایت ماست” در مجله دنیای سخن و مسئولیت نگارش در آن قسمت را به عهده گرفت. در سالهای 70 ،73 و 74 به ترتیب انتشار کتاب ” رویاهای مرد نیلوفری”، انتشار ویژه نامة مجلة ”عاشقانه” در آمریکا و انتشار کتاب ”شاید باور نکنید” در سوئد را در کنار سایر دست آوردهایش همراه داشت.سال 75 پس از بازنشستگی از صدا و سیما به همکاری با گلآقا و همکاری با شورای عالی ویرایش پرداخت.
د ) " صداقت لر یوخ اولدی / خیا نت لر چوخ اولدی / قاچیم گئدیم گیزلنیم / دنیا سوخاسوخ اولدی ...!" و مثل بقیه باباتی ها توپ خنده در فضای سالن شلیک می شود .تعریف می کنند عمو ها و پسر عمو ها در شام اسبی استقبال گرمی از او کرده بودند و عمران اشک در چشمش غلغله می کرده که به سرزمین پدری آمده بود با همه دور افتادگی اش .کاشیگر داستان می خواند عمران طنز می خواند و می گوید و آش " نشریه طنز مطبخ " ما باید یک وجب روغن داشته باشد که قبول کرده عضو افتخاری هیات تحریریه باشد .فوری بغلش جا می شویم تا ثبت بشود این آغاز و زیر لب زمزمه می کنم : " خیانت ...صداقت ..." و خیلی زود سمت راست عکس به سیاهی می رود و به او زنگ می زنم که دوباره درد و دل بکنم با او و بگوید " خاصیت شهر کوچک همین است .انتظار بزرگی از آدم های کوتوله نمی شود داشت .بیا تهران ..." .آش مطبخ ته گرفته که زیادی آتش زیرش جمع شده بود صدقه سری دور دوم انتخابات .
او در سال 77 کتاب های ” یک لب و هزار خنده” و ”حالا حکایت ماست”و در سال 78 گزینة اشعار را به چاپ رساند. همچنین در این سال در 6 شهر کشور سوئد سخنرانی هایی را ایراد کرد. وی در سال 79 کتابهای ” آی نسیم سحری”،”ناگاه یک نگاه”،”ملا نصرالدین”، از گلستان من ببر ورقی” و ” باران پنهان” و در سال 80 ،کتابهای ”هزار و یک آینه” و ”آینا کیمی” به ترکی را منتشر کرد. وی همچنین قرار بود "تفریحات سالم"، "طنز سعدی در گلستان و بوستان" و "زبانبستهها" (منتخبی از قصههای حیوانات به نظم) را منتشر کند.
لیلا صادقی نقل می کند "قلیان را می دهد دستم و پکی به آن می زنم. خطوط روی کاغذ حرکت می کنند. این شعر را هم می خواند: پک به قلیان می زنم/ آب قل قل می کند/ روی قلیان طبع من گل می کند.
می پرسم: امسال چه کتاب هایی از شما درآمده؟ عمران می گوید: یک مجموعه شعر فاری به اسم هزار و یک آینه. یک مجموعه شعر ترکی از خودم با ترجمه فارسی به اسم آینا کیمی (چون آینه). ملانصرالدین هم چاپ دوم شد. می پرسم: شما بیدل دهلوی دوست دارید؟ "مداد "می گوید: به خاطر شاعر آینه ها می گویید. اتفاقی اینطور شد. اما شعرهای ترکی من حال و هوای دیگری دارد. متأسفانه یادم نیست چیزی. کم کم اسم خودم هم یادم می رود. می گویم: من هم اگر اسم های زیادی داشتم، یادم می رفت. شما چه ماهی به دنیا آمدید؟ "زرشک "می گوید: یا 10 تیر یا 10 اسفند. می گویم: خب! پس شما از همه چیز چند تا دارید. یک شعر به جای عکستان برای ما می خوانید." ابو طیاره" می خواند: بر صندلی نشستم و تکمه های باز کتم را بستم/ یک شاخه گل به دستم/ عکسی به یادگار گرفتم با تنهایی/ در های و هوی آب و هیاهوی بچه ها/ اسمش عکس یادگاری است. "
عمده شهرت صلاحی در سالهایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست مینوشت و از همان زمان وی بر اساس این نوشتهها «آقای حکایتی» لقب گرفت. صلاحی در سال ۱۳۲۵ به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند. نخستین شعر خود را در مجلهٔ اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد. متولد سمنان و پدرش از اردبیل بود. می گفت " بنده عمران صلاحی ...ترکها عیمران صدایم می زنند و ...مونتاژ اردبیل و سمنان " .
" یک شب که از انجمن آذرآبادگان واقع در امیرآباد می آمدم با حسین منزوی آشنا شدم. جوانی لاغر که دانشجوی دانشگاه تهران بود و در خانه عمویش در جوادیه زندگی می کرد و چه عموهای نازنینی، مثل پدر منزوی. از آن به بعد همه در انجمن های ادبی من و منزوی را با هم می دیدند. یک شب که پول نداشتیم از کلبه سعد تا جوادیه پیاده آمدیم و من این بیت را سرودم! " با منزوی پیاده روی می کنیم ما / خود را بدین وسیله قوی می کنیم ما " . کاظم سادات اشکوری می فرماید: دستت چو نمی رسد به عمران / دریاب حسین منزوی را! " .
در یکی از صفحات مرحوم "کارنامه " این حکایت را در بخش حالا حکایت ماست می خوانم : " منزوی می گفت : تبریزی ها شهریار را شهریار کردند و زنجانی ها مرا منزوی ! " . باز مرحبا به غبرت زنجانی ها ...!
* حالا حکایت ماست :
"شعرهای عمران صلاحی را می توان به دو دسته تقسیم کرد" : شهرهای قدمائی , شهرهای نیمائی .شعرهای کوتاه که جزو زیباترین اشعار چه از بابت ساختار مینی مال و چه مفاهیم عمیق آن, می باشند. شعرهای جدی« که ممکن است خواننده ی زبلی بگوید: من که خنده ام نگرفت!» و اشعار بلندی که به اعلامیه ی جهانی حقوق طبیعت بیشتر می خورد! باز خدا پدرع. شکرچیان را بیامرزد که در یک یادداشت فرموده اند که« بعضی مایه هائی از شوخ طبعی را دارند و این برای حفظ روحیه ی خوب است!» در دسته بندی موضوعی شعر ها داریم :
الف) نامی که زبانزد ابرو باد و مه و خورشید و فلک است!
« این نام که با لفظ تو اطلاق می شود همیشه واحد نیست! گاهی به شخص دلالت دارد گاه به شاعر نزدیک می شود اما یک چیز مسلم است شاعر بسیار زیبا لحظات با تو بودن را به تصویر می کشد و از دو جهت به حافظ شبیه است:
1- رندانه سخن گفتن 2- اهل نظر بودن !
ب) لوله توپ و تفنگی که شاعر دودشان را تا ته فرو می برد و به قل قل کردن می افتد!
در این مورد اشعار بعد از سال 74 از این مایه کمتر دارند. گرچه شاعر در دریای طوفانی لذت : آغوش کشیدن تخته پاره را به نجات خود ترجیح داده است.
ح) آدمهائی که به آن جای شاعر وصله زده شده اند( توضیح اینکه تا وقتی سرپا تماشا شان می کند زیر ذره بین نظر اویند اما وقتی محو جمال می شود هر کجا باشد وصله ها زیر می مانند!
و) و طبیعت که جلو چشم او خیمه زده است و هر چه می بیند از پشت همین پرده است!
نکته ی آخر اینکه اشعار کوتاه او چنان به سادگی روایت می شوند که بلافاصله در ذهن می ماند و این قدرت نفوذ کلام مختص به همین شاعر است. آقای ع. شکرچیان خوب گفته اند که , معایب این اشعار محاسن آنها و محاسن شان معایب آن است؟!!
*در باب طنزی که به اردبیل ختم می شود :
صلاحی می گفت : " با ابراهیم جمیع جک هایی که سالهاست به علت بو دادن جورابشان اجازه داخل شدن به خانه را ندارند جمع کرده ایم " می گفت : ما نباید از اینکه جک ها گاه به کس یا گروه یا قومی خاص منتسب می شود ناراحت شویم . دیوان عبید را ببینید کلی از این جک هاست به نام این گروه و آن قوم و طایفه اما مهم رسالت طنز در بیان گوشه ای نا ملایمات و کج بودن نوک تیز پیکان رو به ارباب مظالم است و همین ! او براستی خوانده بود و خوب خوانده بود .امیدوار بود که بتواند کتاب هایی بیشتر و ارزشمند تر از نویسندگان و شاعران داخل اردبیل بخواند و در معرفی ایشان بکوشد . آن وقت ها نویسنده کتاب کم بود !
صلاحی به مفهوم تام فردی بود محجوب که مصاحبتش جز لذت و یادگیری نتیجه ای نداشت .صلاحی هم مثل سید حسینی یک الگو بود .او از همه چیز و همه کس طنز می گرفت .از جدی ترین موارد و حتی از مرگ که مثل دوستش شاپور به آن لبخند می زند . سالها گذشته و یاد عمران در بزرگداشتی که برایش گرفتیم در حافظه اردبیل جا مانده است .اما طنزی سیاه هنوز بر این شهر سایه افکنده است : طنزی که دیگر مجله ای نیست تا به قلم چون اویی بیاید و دیگرانی شاید عبرت و تلنگری بخورند از آن :
چند سالی ست بازار چاپ کتاب از نویسندگان و شاعران هم استانی رونق گرفته است .و از آنجا جز از لحاظ وجنات سیاسی و خطوط قرمز کسی بر "کیفیت چشم "این کتاب ها اشراف و نظارتی ندارد هر روز بر کت و شلوار های اطو کشیده و نگاه های فاضل مابانه ی نویسندگان جدید چاپیده و شاعران قدیم نتراشیده و داستان نویسان " گنگ خواب دیده " افزوده می شود . طنز تلخی ست شرح کتاب شعر شاعر معروفی که صد دفتر شرح برای تفسیر این مفسر شاعر باید نگاشت و کسی ننوشت . طنز تلخی ست چاپ کتاب شعری از اساتید تا نوقلمان عرصه شعر شهر با قیمت پشت جلد کلان و فرغون چینی اشعار و عکس ها و آدمها و بیوگرافی ها و ادعای اینکه مجموعه شعر موفقی ست و تلخ تر چاپ کتاب شعری به قد و قواره ای نو و زیبا و خواندن و دل پیچه گرفتن از شعر هایی بی معنا و محتوا با اغلاطی وسیع و خنده زدن بر روی شاعرش که جوان است ان شا ا... درست می شود . از آن استاد این شاگرد به قله اندیشه راه میابد و ...نشریات هم که : "انتری که لوطی اش مرده بود " !
عمران کاش بین ما بودی تا فقط به اندازه یک تلفن کوتاه درد و دلی می کردیم :
محمود دولت آبادی گفت :" او خود زندگی بود. درخشان و دل زنده ... چه بی مهر شده است این زندگانی غمبار ما و این آژنگ های نشسته بر پیشانی آدمیان که انگار به عادت سخت وسمج در آمده است که انگار حس شوخی و شاد زیستن - آنگونه که عمران - رفتاری نابهنجارمی نماید. در این هنجار، آری عمران انسانی متفاوت بود... "
(این متن در همان سال فوت در یکی از نشریات محلی منتشر شده بود )
نشست تخصصی روایت شیرین، یادمان عباس کیارستمی با حضور هنرمندان و علاقه مندان به سینما و ادبیات و به همت گروه ادبیات خلاق و با همکاری مجتمع فدک در سینما تک اردبیل برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری ایسنا منطقه اردبیل، وحید ضیائی در این نشست به نشانه شناسی سینمایی فیلم کیارستمی به عنوان یکی از جدی ترین اقتباس های سینمایی ایران از یک متن باستانی پرداخت و گفت: فیلم شیرین نمونه ای عالی از استفاده ابزار دنیای جدید در باز تعریف ادبیات کهن است.
شاعر و منتقد ادبی به تبیین سینمایی و اسطوره شناختی «شیرین» اشاره کرد و افزود: کارگردان در استفاده از سه منظر دوربین ، صدا و حرکت ( میمیک صورت بازیگران زن ) با این فیلم خلاق برخورد کرده است که نشانه شناسی اساطیری و رمزی فیلم در آن نمود یافته است.
این مترجم و منتقد ادبی با بیان تفاوت های متن اصلی خسرو و شیرین نظامی و روایت کیارستمی در فیلم بازآفرینی شده نمونه هایی از بیان آشکار نظریات اجتماعی این کارگردان فقید را عنوان کرد.
دکتر ضیایی با اشاره به تصحیح های انتقادی کیارستمی از دیوان شاعران گذشته و اعتراض طیفی از دانشگاهیان سنت زده به نحوه ی نگاه متفاوت و مدرن کیارستمی به ادبیات اشاره و تأکید کرد: توجه و دنباله روی چنین نگاه هایی برای بسط و روز آمد کردن ادبیات ایران و معرفی آن در جهان ضرروری است.
وی با یادآوری اینکه کتاب «حافظ به روایت کیارستمی» از جمله کتاب هایی است که مورد اعتراض واقع شد، خاطرنشان کرد: استفاده از المان های سمبلیک در فیلم شیرین از شگرد های زیر پوستی کارگردان جهت حفظ امانت اقتباسی و ادای دین به ادبیات فاخر ایرانی است.
وحید علیرضایی نیز در این نشست به بررسی تخصصی فلیم های عباس کیارستمی پرداخت و گفت: آنچه از سینمای کیارستمی به یاد مانده است، تصاویر خاص و منحصر به فردی است که بیانگر اندیشمند بودن این فیلمساز برجسته ایرانی است.
این منتقد سینمایی با بیان اینکه مرحوم کیارستمی به دور از تشریفات، تجمل گرایی و سیاه لشگری، آثار تأثیرگذاری ارائه کرده است، خاطرنشان کرد: کیارستمی همیشه دغدغه تربیتی، آموزشی، سیاسی و اجتماعی داشت به طوری که در شرایط جنگ نیز به دنبال پاسخی برای این دغدغه ها بود. وی در آثار خود از نظام آموزشیی و تربیتی کشور انتقاد کرده است.
در ادامه این مراسم، تصنیف قصه های کیارستمی توسط گروه نغمه اجرا شد.
http://ardabil.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=18181
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13950426000495
گوش موج از قصه ی ماهی ها
الف ِ چوب معلم )
« ... حال می پندارم / هدف از زیستن این است رفیق / من شدم خلق که با عزمی جزم / پای از بند هواها گسلم / زره جنگ برای بد و ناحق پوشم / ره حق جویم و حق پویم و پی حق گویم / آنچه آموخته ام / بردگران نیز نکو آموزم / شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش / ره نمایم به همه / گرچه سراپا سوزم ...»
از همه ی دفتر صد برگ شعر هایش همین را و چند تک بیت زیبا را رو نویسی کرده ام . همه ی آن سال شوم را خوب به یاد دارم . سالی که من ِ بی علاقه به هر چه ورزش و ساعت ورزشکاری ست در اتاق زیر پله ی مدرسه راهنمایی مان که به کتابخانه مدرسه شهرت یافته است ، میان انبوه کهنه کتاب های عمومن داستان و شعر ، پشت میزی رنگ و رو رفته نشسته ام و روبرویم جواد دارد می نویسد . هر ساعت و دقیقه ای که درس مهمی نباشد پلاس آن اتاق کوچکیم . من ، در عالم نوجوانی های خودم یک پا تولستویم . با قامتی راست که در اتاقی به وسعت واژه ها قدم می زنم و تند تند دارم بخشی از قصه ای بلند را که در ذهنم پرورانده ام ، هر روز به جواد مشق می کنم . جواد ساکت است و آن روز ها ساکت تر . تند تند حرف می زنم و از او نظر می خواهم ... حرفی نمی زند . فقط مشق می کند . هفته تقسیم شده است به ساعات کتابخانه و دو ساعت کلاس ادبیات آقای صیامی . دبیر چاق و خوش خنده ای که جای دستور و مشق و املاء ، دفتری می آورد هر باز از هزار تا هزار شعر و نثر ، و برای چند نفری از کلاس که مشتاقانه حرف ها را می بلعند ، شعر می خواند و سیگار می کشد . ( هنوز آن دفتر 60 برگ جلد سرمه ای را با کلی غلط املایی و انشایی دارم ، از مرزبان نامه تا تاریخ بیهقی ، از فضولی تا خودش ! )
داستان به آخر های خودش رسیده ، دنیایی را گشته ایم از دریا و خشکی ، از آفریقا تا امریکای جنوبی ( ژول ورن چه ها که نمی کند با ذهن یک نوجوان ) ، قهرمان های خسته مان دارند به خانه بر می گردند ... و من هم آنروز با فکر اینکه جواد چرا به مدرسه نیامده ، به خانه می رسم . تا شب همان همیشگی دیر آمدم مادر معلم است و خستگی اداری پدر ، اینبار اما ، بهتی نشسته توی چشم های هر دوشان . زمزمه های یواشکی و نگاه های عمیق معنی دار ... تا شب که خودم را به خواب بزنم و گوش بچسبانم به نجوای زخمی شان . جواد ... جواد ... جواد ... اسمی که هی تکرار می شود ، بغض می کند ، می ترکد .
صبح خاکستری پر کلاغی ست آن روز . درخت های بلند قبرستان پشت سرمان انگار کلاغ تارانده اند ، آشیانه خراب کرده اند که اینهمه قار قار دارد توی سرم پر می زند . تا می رسم مدیر احضارم می کند « این روز ها جواد حرفی به تو نمی زد ؟! » حرف ؟
جواد همیشه ساکت بود ، مگر گاهی که می خندید ، بغضم گرفته . سر جلسه امتحان ریاضی هستیم . شاکر از پشت سر روی شانه ام می زند می می گوید « شنیدی جواد مرده ؟ » . معلم پرورشی مان می آید تو . « بچه ها ... متاسفانه ... » حیران ِ وقت پاییز است توی دلم ، ابرهای سیاهی که بلند شده اند و تا می رسند به طاق چشم هام ، ریاضی را آب می برد ...
تا آخر آن روز لعنتیِ مدرسه لعنتی سیم جیم می شوم و مبهوت فقط نگاه می کنم . آخر از کجا باید می دانستم که او رنج می برد ، درد دارد ، در اختلافی بزرگسالانه دارد آب می شود ، از کجا می دانستم ، وقتی حتی با من بود بود ، تنها ست !
مرگ را اگر چه با تابوت های خالی برگشته از جنگ ، با صدای آژِیر های وحشی ، با نداری های کارمندی و معلمی ، با سهمیه ی نداری ها حس کرده بودم اما ، مرگ فقط وقتی توی اعلامیه ثبت می شود ، آدم دلش قرص می شود که خواهد ریخت ...
دبیر ریاضی کت بزرگش را با بی خیالی همیشگی اش بیرون می برد . حرفه و فن ، می نشیند روی میز ردیف جلو و مات می شود توی شیشه های رنگی چسب خورده ، ناظم ، چوب دستش چند روزی یواشتر می خورد ، علوم به گچ های نم کشیده زیر لبی چیزی هایی می گوید . زبان ِ مادر مرده خود داغدار همسرش است . موجی های معلم دینی بیشتر شده است . پله ها اما ... پله های بسیار که منتهی می شوند به اتاق ریر پله ها ، به دری که کمتر باز می شود .
روز حادثه است . یک هفته از ماجرا گذشته که حاج عسگر خبر دار شده ، انهم سر ِ آمدن به کلاس ما . مستقیم می آید و می نشیند و زل می زند و بغض می کند و مشت می کند روی میز و به صندلی کناری ام که دسته گلی پژمرده رویش افتاده ، سر کج می کند .
- حاج عسگر ؟
- بله ؟
- می تونم داستانی را که با جواد نوشته بودیم برای بچه ها بخونم ؟
- تونستی تمومش کنی ؟
- ( بله ... و کسی نمی فهمد آخرش را من تمام کردم ، یا مادر معلمم که می خواست با آن کار دلداری ام بدهد ، یا خود جواد ، وقتی داشتم اشک هایی را جوهری می کردم )
نوشتن در تنهایی را هیچ وقت دوست نداشته ام . انگار باید کسی ، چیزی ، نغمه ای ، باشد که بفهمم تنها نیستم ، یا نه بدانم کسی هست که باید باشد و نیست .
لبخند حاج عسگر ، تابستان سال بعد می نشیند روی اعلامیه دیوار مسجدی از محلات ششگانه . اما باز او باوفاتر است که شب قبلش می آید توی خوابم . من کنار دفتر مدیر روی صندلی امتحان ، دارم ورقه پر می کنم . پیراهن آستین کوتاه قرمز رنگی تنش است که از او بعید نیست . بلند می شوم و بغلم می کند توی خواب ، می گوید : من رفتم وحید خدا حافظ ...
بای بسم الله ...)
سال بد می گذرد ، سال اشک می ماند اما و سال های خاکستری درس های خاکستری تر . گاهی رنگی از بهار و خزان دارد اگر ، نقاشی ِ خاطرات همان سال هاست که دیکته می شود توی ذهنم . من از نسلی هستم که عادت به دیکته دارد و انشایش را جای املا غلط گرفته اند . من چوب تابوت و بوی شهید را می شناسم که بار ها برای بدرقه اش به خیابان رفته ام و با همکلاسی ها باعث و بانی اش را فحش داده ام . مرگ از من دور نیست ، جایی که مرز های نه چندان دور سرزمینم را هنوز گز می کند . نسل من توی نیمکت چوبی دهن کجی بزرگ شده است که یک روز بفهمد « خانه باید رنگی داشته باشد و تکیه گاه ها ، پلاسی برای دل قرصی » . ما به موشک بازی کاغذ ها و تیر اندازی گچ ها و قلم لای انگشت گذاشتن ها ، عادت داریم . نسل من به خیلی چیز ها عادت دارد و من بیشتر ...
خانم فرید ، مادر جان ِ معلمم !
خانه ی ما هنوز هم پشت و رو دو قبرستان دارد . حالا فرض کن دهات پشت سرمان خیابان لاله شده باشد و باغ کلاغ پرور ، تفرج گاه مرکز شهر . از جلوی خانه ی پدری راه می فتم و از پیاده روی قدیمی کناز گورستان ، به آشنا ها و فامیل های تازه و قدیمی ، سلام می دهم . راستم باغ ِ گلابی فراموش شده ایست با درخت های چاق فراموش ده و چپم ... کوزه ها و نام هایی که چشمک می زنند توی مستطیل های تخته سیاه مانندشان . تخته ی سیمانی کوچکی که رویش ، املای بی غلط سال هاست . باید زودتر به خانه برسم و مقدمه ای بنویسم برای شما : چادر پوشان ِ کوچه های عتیق شهری که ...
وحید ضیائی
دی ماهی از 94
احمد کایا از خوانندگان شهیر معترض ترک است که آثارش در فضای اعتراضی و سیاسی علیه دولت ترکیه شهره خاص و عام است . او به زبان ترکی و کردی می خواند و به دلیل عقاید آزادی خواهانه اش محکوم به تبعیدی خود خواسته شد ، سال 2000 در سن 43 سالگی در اثر حمله قلبی در شهر پاریس درگذشت و همسرش از بازگرداندن جسد وی به ترکیه امتناع کرد چرا که معتقد بود ترکیه کنونی شایستگی دفن بزرگ مردی چون او را ندارد . ده ها آلبوم و بسیار آهنگ های ماندگار ، او را به اسطوره ای در ترانه ی ترکیه تبدیل کرده است .... یکی از معروف ترین ترانه هایش را با هم بخوانیم و گوش دهیم :
نه تو لیلایی ، نه منم مجنون
نه تو خسته دلی ، نه منم دلخون
در غروبی غم بار و محزون
می زده ، سرخوشیم ... همه اش همین !
مستی دیر از سرم می پره همیشه
دیر ... همیشه ....
نه تو ابری و نه منم باروون
نه تو مغرور و نه منم مفتون
ساکتیم در غروبی غم انگیز
ساکت و مبهوت ... همه اش همین !
مستی دیر از سرم می پره همیشه
دیر ... همیشه ...
Ne sen leyla' sın ne de ben mecnun
Ne sen yorgun ne de ben yorgun
Kederli bir akşam içmişiz sarhoşuz hepsi bu
Hep sonradan gelir aklım başıma hep sonradan sonradan
Hep sonradan gelir aklım başıma hep sonradan
Hep sonradan gelir aklıma hep sonradan, sonradan
Hep sonradan gelir aklım başıma, hep sonradan
Ne sen bulutsun ne de ben yağmur
Ne sen mağrur ne de ben mağrur
Hüzünlü bir akşam susmuşuz durgunuz hepsi bu
Hep sonradan gelir aklım başıma, hep sonradan, sonradan
Hep sonradan gelir aklım başıma, hep sonradan
Hep sonradan gelir aklıma, hep sonradan, sonradan
Hep sonradan gelir aklım ...
احمد کایا / وحید ضیایی
داستان هایی که زنده اند
یادداشتی از سوزانا استیل ( از نویسندگان نامدار امروز جهان )
ترجمه : وحید ضیایی
منبع : شماره مارس 2016 مجله رایتینگ
آعاز هر سال نویی ما را وادار میکند تا نگاهی به بعد هامان بکنیم . سال پیش را با چه اتفاقی خواهم گذراند ؟ چه کار هایی برای انجام دادن دارم ؟ به خودم چه قول هایی داده ام که باید انجام پذیرد ؟
ژانویه امسال اما ، برای من ماه بازگشت به گذشته و یادآوری سال پیش بود . سالی که پدر بزرگم را از دست دادم ، و این در حالی بود که ماه های آخر مشکل خاصی وجود نداشت و اما ناگهانی بود که ورق برگشت و روزهای ناباور از دست دادن در تقدیم ثبت شد . او واپسین نفر از والدین پدری و مادری ام بود و من باید سال نو را بدون همراهی و پشتیبانی معنوی نسلی مهتر ، آغاز می کردم ، نسلیرکه بی تردید بزرگترین پشتیبانم بود ...
حالاست که خداحافظی خاطره ی قدم زدن های کنار دریا و پلو خوری های توی باغچه و مارمالاد های خانگی نانای عزیزم ، دارد به این فکرم می اندازد که نفوذ پدربزرگ روی من بیشتر از آن بود که بتوانم بفهمم یا لااقل سپاسگزارش باشم .
او قصه گویی افسانه ای بود ! غیر قابل توصیف و باور !
هر چند داستانهایش اغلب جز روده درازی و تکرار مدام چیزی حداشتند و این اواخر حتی نسبتا بی مزه بود ، و حتی چشممان وقت شروع کردن قصه ای نو ، دو دو می زد از تکرار و یکنواختی و هی ساعت می شمردیم ... اما حقیقت اینجاست که هستی تصویری و داستانی آن قصه ها و ثبت تک تک صحنه های آن در ضمیرمان ، وابسته ی همان قدرت افسانه ای آن پیر مرد در خلق داستان هایی خیالی و تصویری در ذهن ما بود !
باری ! طبق معمول قصد ندارم به ورزش و این حرف ها برسم و دارم آخرین تکه باقی مانده از شکلات کریسمس را قورت می دهم ! قول می دهم بیشترین وقت آزادم را امسال به نوشتن اختصاص بدهم ... چرا که احساس می کنم قصه های پدر بزرگم را باید کسی زنده نگه دارد !
آکسفوردشایر ، سوزانا استیل !
تلخ و شیرین های هجرت از سرزمین مادری
وحید ضیایی
الف ) روزی نیست که خبر هجرت دوستی را به شهر ها و دیار ها و سرزمین های اطراف نشنوم . حالا زمینی و هوایی و زیر زمینی و زیر هوایی و حتی پوست گوسفندی ...
هجرت از زادگاه ، برای سرزمین مادری ام و خصوصن برای هنرمندانش یک رسم دیرین اجباری بوده است ( بیشتر ) .
اجبار آب و هوای سرد و فصول خود سری که زمستانش بهاری است و بهارش برف پوش ...
اجبار بیکاری و بی پیشه گی ... همه که چوپان و کشاورز نمی شوند ، " ملک از هنرمند رونق گیرد " و کو هنر گر و هنر خر و هنر فروش ....
اجبار دل چرکینی سنت و لاابالی گری خرده مدرنیته های وارداتی ...
اجبار ساختمان های کوتاه ، از نیم طبقه تا نهایت هفت هشت طبقه ...
اجبار ...
از همین روست که درصد هنرمندان موفق مهاجر سرزمین مادری از بازماندگان فقیدشان ( ! ) بیشتر است .
ب ) مشروطه ایرانی مدیون قفقاز و آذربایجان است به عبارتی . به عبارت دیگر مدیون آدم های بزرگی چون میرزا صابر طاهر زاده صاحب کتاب " هوپ هوپ نامه " که شعر های آزادیخواهانه ی او به قلم نسیم شمال در رشت ترجمه میشد و فارس و ترک و لر و عرب ایرانی را دریچه ای میشد برای تبسم معنی دار و خنده ی اشک آلود ...
آشنایی عوام جماعت با مفاهیمی چون قانون و آزادی و استبداد ستیزی با همین شعر های سوال برانگیز بود و صد البته کاریکاتور های مجلاتی مثل ملانصرالدین که همین صابر تحریریه ثابتش بود
ج ) خواب قیلوله بودم که دیدم نشسته ام روی نیمکتی و دارم این شعر صابر را زمزمه می کنم ... ای داد بیداد اردبیل ...
بیدار که شدم فوری قلم و کاغذی برداشتم و چنددبند این شعر بلند را ترجمه کردم . قصه این شعر ، قصه پیرمردی اردبیلی ست که به روسیه رفته و یکهویی از سنت سنگین شهرش وارد یک بقول خودش لعبت زاری شده و پشیمانی عمری که تلف ( ! ) کرده ، حالا گریبانش را گرفته است ...
د ) باطن شعر ، حدیث روبرویی سنت با مدرنیته در عریان ترین شکل خودش است ، حدیث مردمی که در مواجهه با دنیایی دیگرگونه ، دین و دنیاشان را با هم می بازند .حدیث تلخ مهاجرانی که تن به طنز تلخ غربت ناجور می دهند اما ...این شعر را با هم بخوانیم :
داد بیداد اردبیل!
آلتمیش ایل لیک عمریم اولدی سنده بر باد، اردبیل
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
ظن ائدیردیم من بوتون عالمده ایراندان سووای
بیر فرح آباد یئر یوخدور او ساماندان سووای
عورت اولماز حسنده فاطما، تکذبان دان سووای
وار ایمیش روسیه ده مین- مین پریزاد، اردبیل!
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
ای وطن، حوری گؤروردوم سنده کی عورتلری
دئردیم او حوریلرین سنسن یقین جنت لری
ایندی حیرانم باخوب گؤردوکجه بو لعبتلری
هر بیرینده باشقا لذت، باشقا بیر داد اردبیل!
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
حالیا باکوده یم، باکو دئمه، بیر خلدزار
خاصه دریا ساحلی بیر لعبتستان تاتار
هر طرف آغ، چاغ ماداملار بیر- بیریندن گلعذار
طرفه دلبر، تحفه بیر شئی، یاخشی بیر زاده، اردبیل!
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
مین منیم تک کابلایی بیر سونیانین دلداه سی
مین منیم تک پاک دین بیر رومقانین افتاده سی
مین منیم تک مؤمنین بیلمم نولوب سجاده سی
بنده لیک قیدین قیریب اولموشدور آزاد! اردبیل!
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
بئش دگیل، اون بئش دگیل، هر یان باخیرسان وار مادام!
ائو مادام، منزل مادام، بالقون مادام، تالوار مادام
سیرق مادام، قاستین مادام، پاسساژ مادام، بولوار مادام
مختصر، عقلم چاشیب، ای داد بیداد، اردبیل!
بیر ده نامردم اگر ائتسم سنی یاد اردبیل!
ترجمه :
شصت سال عمرم ز تو بر باد شد ، باد اردبیل
من چه نامردم اگر یادت کنم یاد اردبیل !
ظن من این بود در ایران زمین پهنه ور
نیست شهری مثل تو آباد مرز پر گهر
یا که مهروتر زنی از دختر مشدی جعفر
بوده در روسیه صد ها صد پریزاد اردبیل
من چه نامردم اگر یادت کنم یاد اردبیل !
ای وطن ! منکه زنانت را پری رو دیدمی
جنت این حوریانت من از این رو دیدمی !
حال حیرانم از این لعبت سرای چیدنی
چیدنش عدل است و این چینش مرا داد اردبیل !
من چه نامردم اگر یادت کنم یاد اردبیل !
حالیا در باکوام ! باکو نگو ... یک خلد رار
خاصه دریا ساحلش : یک لعبتستان تتار
هر طرف شایسته " مادامان " مطنطن ، گلعذار
وه چه دلبر ، وه پری وش ، چون پریزاد اردبیل
من چه نامردم اگر یادت کنم یاد اردبیل !
صد هزاران " کبلایی " مانند من دلداده اش
صد هزاران پاک دین بر زیر پا افتاده اش
صد هزاران مثل من گم کرده چون سجاده اش
قید و بند بندگی رستید و آزاد اردبیل
من چه نامردم اگر یادت کنم یاد اردبیل !
هر کجا هر سو نظر گردیده دیده صد مادام
خانه و کاشانه و بالکن مادام ، بی حد مادام
از در و دیوار میریزد مادام درصد مادام !
مختصر عقلم پریده ، داد بیداد اردبیل
من چه نامردم اگر یادت کنم ، یاد اردبیل
مهندسی خیال و کلمه
علیرضا پنجه ای ( شاعر و روزنامه نگار )
شعر در موازات نثر مکتوب و شفاهیات زمان،خود پدیده ای دیگر است، دیگر از آن روی که تفاوت هایی دارد با مصالح سخن نویسی و سخن گویی رایج، دیگر گفتن شعر در یک تناسب قابلیت تاویل می یابد، وحید ضیایی در شعر نوروز95 خود،تلاش داشته تا بهره از ظرایف استتیک شعر را در تزویج مصالحی. معدود از هفت سین به. گونه ای شاعرانه بنمایاند، و از سر اتفاق این بهره ی مصنوع کمتر از آسیب تصنعی جلوه یافتن برخوردار. بوده است، از سر اتفاق باید اذعا...ن داشت شعر ما برای برونشد از وضعیت بحران شاعرکش مخاطب، نیازمند آن است که شاعران آوانگاردش کمی فیتیله ی پیشنهاد دهندگی و خلاقیت را عمدا پایین آورند تا مخاطبان. با نور تنظیمی ایشان که با نور ملایم سایر شاعران توفیر دارد،عادت کنند، و با توجه به اعتمادی که از طریق این عادت بین آفرینش گر و مخاطب هدف گذاری شده به وجود می آید،گویی پیمان بسته باشید برای نور بالاتر، کم کم اعتماد اعتیاد می آورد و آن جاست. که فرق بین گفتن حتی مضامین هدف گذاری شده توسط یک شاعر آوانگارد و یک شاعر شعرهای همسطح زیبایی عوام الناس شاخصه مند می شود.
می خواهم بگویم. وحید ضیایی به عنوان،مدرس،منتقد. و شاعری که به شعر پیشرو نظر دارد،به خوبی توانسته شعری مضمون محور را مهندسی رسانایی کند، آن گونه که سطح قابل اعتنایی از زیبایی شناسی شعری دوران را راضی نگه دارد، در واقع بین تولیدات شعری ما شاعران دو سطح در کلیت هنوز فاصله گذاری آکادمیکی نشده، تولید برای شاعران و حرفه یی های درگیر شعر و تولید شعر برای لایه های گونه گون جامعه.
می خواهم بگویم این آفرینه تولید مناسبی از سوی یک آفرینش گر آوانگارد برای دسته ی دوم مخاطبان یعنی لایه های ریز تا درشت مخاطب است.
این در مقامی ست که باید اذعان داشت شعرهای دیگر شاعر در وجه پیشنهاد دهنده اش تولیدی صرفا برای حرفه ای های شعر می ماند،بی. آن که به خود زحمت دهیم و سوال جانفرسا کنیم از هم که چه را شعر آوانگارد مخاطب ندارد، در حالی که شعر آوانگارد ذاتا برای معدود حرفه یی های شعر هدف گذاری شده و نباید هم از آن انتظار معجزتی داشت. اما آفرینش گر شعر آوانگارد به وقت مهندسی، قدرت آفرینش و مهندسی مضامین شاعرانه را به تر از شاعران شعر رایج توانایند.
#هفت سین*
# وحید ضیایی
هفت کس آمدند
با چشمانی که سمت نگاهشان " سبزه" می رویاند
از" سیب" گونه های آنی
که تاریخ اکنونش را
چون بزکی تازه بر صورت مالیده بود
از " سکه" افتاده مهری بر خورجین دارا و ندار
از " سیر " تا پیاز درد دل کویر
وقتی از پریان دریاچه های خشک قصه می گفت
- با ماهی های بی ریای ساده ای
که هر صبح
از قلاب ها شعری می شنیدند -
از کودکانی
که سرزمینشان را
در گلدانی از سوسن و" سنبل " آب می دهند
با کاسه ای از پوکه های خالی
هفت کس آمدند
از جایی که هفت مرد
در زمستانی ابدی
محو شده بودند انگار
دو دیگر
" ستاره " آورده بود و"سلام "
" سین" از ارس می گیرم و سینی از سیستان
اندازه ی وطنم
تا دهان شیرین کند امروز
پری وشی
که از مولوی گذشته است و مزار
با دستانی
که آغوش قسمت می کند
با بهار
یک هزار و سیصد و نود و پنجمین بار بی تو .
از جنس شعر و جنایت
Rodovan karadzic
Bosnie
Half the morning's gone.
Coming down the hills
A strong and strapping wolf
Bit half the morning off
And in his heart it went
Up to the hills, to the wilds.
Every thing wept afterwards.
Up there in the hills, in the wilds
With wolves round a fire there is fun
The morn feeds itself to the flames
Not letting it die down.
( رادووان کاراژیک ، بوسنی : برگردان آزاد از : وحید ضیایی )
نیمی از بامداد گذشته
که فرو می آید از تپه ها
گرگی سختینه و ستبر
اندک مایه از صبح فرو خسبیده
و در قلبش گرگسار
تپه ها در می نوردد ، فراز ،
به سویی وحشی
زان سپس همه چیز در مویه ست .
بر فراز تپه ها ست ، بر فراز وحش
با گرگ هایی که بر گرد آتشی اند ، سر گرم ...
صبح خود خوری می کند از زبانه آتش ، رقصان
مگذارید که فرو نشیند ، آن !
الف ) برای کسانی که با نقد ادبی سرو کار دارند شعر بالا نمونه ای از اثری روان و در عین حال ژرف از لحاظ ساختار و معناست ، بطوریکه با روش های متفاوتی از اصول نقد ادبی می توان به تجزیه و تحلیل آن پرداخت . شعر با دامنه واژگانی نرمی چون بهار و تپه و عناصر طبیعی چنین هم نمودی سمبلیک هم استعاری و هم رمانتیک می تواند داشته باشد . شعر زیبایی هایی نهفته دارد در نهایت ایجاز : ( گر بیفروزیش رقص شعله هاش از هر کران پیداست / ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست : سیاوش کسرایی ، شعر زندگی زیباست ) بامداد و طبیعت و آتش ... و گرگ ها !
ب ) در اوج جنگ های داخلی بوسنی زمانی که شهر سربرنیتسا توسط صرب ها محاصره شد ، به دستور جلادان صرب این شهر با دوازده هزار نفر زن و کودک عمومن مسلمان به آتش کشیده شد و قرن حاضر در قلب اروپا ارجاعی سخیف به بربریت دوران های ماضی داشت . در همین روزها بود که مسکو دعوتنامه ای برای شاعر ، سیاستمدار و روانپزشک شهیر صرب فرستاد تا جایزه ای ادبی را به او اهدا نماید . شاعر واژه های سترگ قهرمانی و طبیعت و غرور آدمی ... رادووان کارادژیک
ج ) چند روز قبل دیوان بین المللی لاهه بعد از تعقیب 13 ساله ی یکی از جنایتکاران جنگی بوسنی به اتهام هایی چون نسل کشی ، بعد از دستگیری و محاکمه جنجالی وی ، حکم 40 سال زندان را در حقش جاری کرد حکمی که اگر چه جامعه جهانی را خوشنود و دل های داغدار هزاران نفر را ( شاید ) التیام بخشید اما سوالات بزرگی را که در ذهن بسیاری ایجاد شده بود ، بی پاسخ رها کرد ...
این رهبر جنایتکار صرب در دادگاه ، از پذیرفتن اتهامات سر باز زد وجنایات وارده را تقصیر عده ای خود سر دانست که فجایع را به نام ارتش او انجام داده اند . جهان پرونده جنگ بوسنی را با محاکمه و محکومیت ( رادووان کارادژیک ) بست !
رادووان : شاعر ، سیاستمدار ، روانپزشک و قصاب سربرنیتسا ...
د ) رادووان کارادژیک باقی عمر خود را در زندان بسر خواهد برد ، اشعارش بین هواداران افراطی اش دست به دست می شوند ، مترجمان و منتقدانی برای آثارش نقد ها خواهند نوشت و در بهت بزرگ وجدان بشری ، شاعر ، مجموعه اشعاری تازه را خواهد سرود ... ؛
----------------
ایک نظم
شاعر: وحید ضیائی
ترجمہ: احمد شہریار
عشق...
ایسی گونگی بہری جھیل ہے
جس کے کنارے بیٹھ کر
تم ہر روز آنسو بہاتے ہو
لیکن تمہیں
اس بات کا اندازہ کبھی نہیں ہوتا
کہ تمہاری لاش
اس جھیل سے کب باہر نکالی گئی!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عشق
دریاچهایست کرولال
که هر روز کنارش مینشینی
و سخت دلمویه میکنی
فقط هیچوقت نمیفهمی کی
حسدت را از دلش بیرون میکشند...
وحید ضیایی
ایلهان برک ، شاعر معاصر ترک ، عاشقانه سرایی مدرن که مشهور به والت ویتمن ترکیه ست . شعر عاشقانه ای از او را با هم بخوانیم :
BAKMAK AŞKTIR
Kal böyle aşkım, kal böyle...
Ve yalnız
Bana bak.
Bakmak aşktır.
'Soyundum işte sana yol olsun diye.'
Böyle çıplak böyle et ete
Bırak gezinsin üstünde soluğum.
Saydamdır aşk, o naif şeytan
Gözlerin, çıplak memelerin, dudakların
Böyle işte böyle gel gir yatağıma.
Ve öp sonra da
Durmadan bir daha , bir daha öp beni
Böyle uzun bir yolculuk ister aşk.
Ve çek sonra da, daha bir kendine beni
Çek ki
Bileyim benim olduğunu.
Böyle işte böyle kasık kasığa.
همینطور بمان محبوبم ، همینطور ...
و همینگونه زل بزن توی چشم هام
نگریستن عاشقانه ایست !
تا معبری باشدت این عربانی
اینگونه صریح اینگونه تن به طن
رها کن بگذرد این نفس بر تنهات ...
شیدایی ام عشق ، ابلیس وار نفیس
چشم هات ، ناردانه هات ، لبهات
همینگونه بیا ، همینگونه میهمان بالین
و ببوسم بعد
مکرر ،
بی وقفه ای حتا
که عشق بیشک
محتاج چنین توالی در سفری ست
به سویت بکش ، بسویت
بسویت چنان بخوانم ، بسور
که بدانم از آن توام
و سهم من از دنیا ، تو
همینگونه سخت ، همینگونه سوران .
ترجمه آزاد از : وحید ضیایی
از پشت شیشه ی به غبار نشسته ی کتابخانه ، زل زده ای به دور دست روبرو . پشت سرت ردیف مرتب کتابهای خاک خورده ی ادبیات ِ هشتصد ( رده ی دوست داشتنی هر کتابخانه ای ) انگار کرور کرور چشم زل زده اند به غریبه ای که خلوت مملوشان را به هم زده وباز نگاهی مشتری ، برای گرفتاری یکی شان حواس تیز کرده است تا لب بستگان سرود قرون ، دوباره گوشی وچشمی بیابند برای راز هایی که در دل دارند . این وهم عمیق را پیوند میدهم به مناظر پیشرو .
پشت ردیف میله های محافظ کوتاه محوطه سیمانی بیرون ، گورستانی ست عتیق با قبر هایی کهنه ونو که با شیب نسبتن تندی تا پایینِ رسیدن به خیابان کشیده شده است وچون مشتی سبز پیرامون را پر از حجم مستطیل های سیاه وسفید و درخت های هر از چند گاه کرده . پایین دره شهر است ناپیدا میان فرازوفرود ساختمانها و درست مقابلت ، تپه های بزرگ ، خیلی بزرگ که از راست تاچپ شهر را چون دژی مستحکم فرا گرفته است . تپه هایی بهار زده ، با سبزِ یواشکی آخر سال ، شیب های تند و آن بالاتر ها ، درختچه هایی کمرنگ .
کتاب و گورو تپه ... ملغمه ای وهم انگیز که بین تاریخ و رویا پرتت می کند به استعاره های : آگاهی ومرگ و استواری !
انگار که چون مرده ای باستانی بین شاهدان یکروی مجلد ، ایستاده باشی میان استواری زیستن ، ناگزیری مرگ و اندوه آگاهی ...
اینجا شهر کیوی ست . شهری قدیم که در هجوم « فکر مدرنیته » همه هستی قدیمی اش را مثل دیگر شهر های اطراف باخته و تبدیل شده است به کلونی کوچک ابزار زده ای مملو از ماشین ها و آدم های مصنوعی با بافت ها وپوشش هایی که کمتر رنگ قدمت باستانی اردبیل را دارد . فقط ، روستای بزرگ بین تپه ها ، اکنون شهری ست که برای میهمانانش نان صنعتی دارد و جوجه های سفید مرغ داری های شبه مدرن ...
ازآش و لباس و خوراک و زمین و کشاورزی و کوزه و سفال و دخترکان سیه چشم بررقع پوش خبری اگر هست ، در خاطره پیران گاه گاه فراموش شده است و همین گور ها ...
گیوی ... گیوی ... رویا برمی دارد ومی بردم تا خانه ی منظمی در شمالی ترین نقطه ی پایتخت ...مرد سخت کوش مهربانی که کتاب می نویسد و دستور زبان می نگارد برای هم سرزمینانش ... رویا می بردم تا شور روز های تاریخی سرزمینم ... تا بهمن جاویدان و مردی که با ردایی خاکی دستور می دهد ... گیوی زادگاه دکتر حسن احمدی گیوی و صادق خلخالی ست ...
برگشته ام به مه رقیق بالای تپه روبرو ... چشممی دوانم تا قوچی ، آهویی ، روباهی صید کنم آن بالاتر ها ...که سیّد دست می گذارد بر دوشم و برمی گردم به کتابخانه ...
- اینجا عجیب بوی جنون می دهد سید ! ملغمه ی عجیب آرامش گورستان و شلوغی شهر فرورفته واین تپه های ممتد بسته با کوه های اطراف ...
- دکتر ! آن بالا را می بینی ؟ همان درختچه های نوک کوه ...
( چشم تیزمی کنم وانگار سازه ای ست محو)
- آنجا زیارتگاه است ... یکجور زیارتگاه بومی که خیلی های قدیمی نذری برند آنجا ، شال می بندند ، آش می پزند ...
- مزار است ؟!
- قصه دارد وحید ، قصه !
( زاهدان را بار اول که دیدم ، شهری بود ، دور زده بر گرد کوهی بزرگ ...یا لااقل از هواپیما اینطور دیده می شد . شهری بزرگ با کویری بی نهایت ازاطراف ... با شوسه هایی کمرنگ و خاکستری بی نهایتی که برای منِ کوهستان زاده ، دلگیر بود . بعد ها که در آفتاب سوختگی چهره ی مهربان مردمان خاکی اش مهمان نان وکبابشان شدم و با هم از موزه تا کوره راه های غریبه اش را گز کردیم ... دلخوشی با دوست بودن وبا دوست نفس کشیدن در دیار غربت را شیرین چشیدم . یکی با « میر» - سیستانی زاده ای اهل حوزه – حرف از زیارتگاهی شد نزدیک روستای تولدش که نامی غریب داشت « بی بی دوست : زیارتگهی برای بانوان که نذر گاه بسیاری بود با درختی – شاید گز- که پاسبان این مکان گشته بود با قصه ای کهن ...
: مثل تاریخ همیشه تکراری این آبادی ... یکی بود که ظالم بود ویکی نبود که داد بستاند ... که برادر وخواهری بودند گویا پاکزاده وچوپان ، که خواهر در دامنه های تُنُک گوسفند می چرانید به رسم پیامبران که اوباشی رند قصد آزار کردند و زن در پی پاس پاکدامنی به کوه زد و پا برهنه دوید و گرگ ها و آدمها در پی اش که ناچار به بلندی ای رسید و ناچار دید خود را در محاصره ی بی عفتان که دعا کرد تا زمین دهن باز کند تا مباد خسی بر دامنش بنشیند و زمین به اذن دلی سوخته چاک خورد و دختر را به کام کشید و ازاوجزشالی باقی نماند ... وشد « بی بی دوست »، نذرگاه دلسوختگان ِ کویر نشان ِ باد خورده ، مهبط ِ سلسله بندانِ گریزان ، تسکین دل ریشان ِ خسته از بی ریشه گی ها ... باستان ِ زاهدان یا به خاک می خواند زن را یا به هامون ... )
- وحید ؟؟!
- !
- داشتم می گفتم ... قصه دارد... بومی ها صدایش میزنند « پیر زنجیرو » . دختر ها سبزمی بندند ونذر می بندند و شال می اندازند ، زن ها بچه می خواهند و پیر سال ها خوشبختی و گشایش ...
- قصه اش چیست ؟!
- سالها قبل دختر چوپانی را اوباشی به قصد آزار تعقیب میکنند ...فراز کوه ، دختر ِ ایل ارس ، آیینه بند ِ رود های سارا نشان ، از خدا حفظ عفتش را می طلبد و زمین دهن باز می کند و ...
حالا وهم کتاب قصه ای باستانی و گور هایی ازشمال غرب تا جنوب شرق ، در شهر هایی که فرازو فرود داشته اند ...
بیرون می زنم ودر نسیم ملایم ظهر گاه ، طبق عادتی قدیمی ، سنگ قبر ها را می خوانم... قدیمی تر ها را بیشتر ... می پرسم : بریم ببینیم ؟
صعب العبور است وهمراهان اصرار دارند دل بکنم از اوهام واقعی این داستانها ...
همیشه رندانی بوده اند که سنگ بزنند ، حلاجانی که به ناحق آویزه ی دار شوند و دخترانی که جان مایه بگذارند تا جان مایه نشوند ...
شهر را به قصد اردبیل ترک می کنیم ... در دامنه ی تازه سبز دشت گوسفندانی می چرند . گور هایی فراموش شده نگاه می کنند ،صدای شوخ دخترکانی سیه چشم در دره پیچیده ، یکی دستور مینویسد ، یکی دستور می خواند ، یکی مثل من از سفر کتاب می آید با پارچه ی سبز نذری که به شاخه ی وطنش گره خورده است .
وحید ضیائی
برای وحید خواجوی و شعر های کرمانشاه
باختری دختر سنگ گونه ی داغ دار !
هیچ جای دنیا نیست
که سنگی به فروریختگی دلت داشته باشد ...
صخره ای به تیشگی خاطرت
گیسوانی
حنا بسته لای مال رو ها
مسافری شهری ام
با گردن آویز دو بار
از خاک ارزان
نفت گران
دندان قروچه ی فرهادم وقت مناظره ای شیرین
تیشه از چشم های تو روییده و آشوب می شود در دل بهار
دوشآ دوش سیاه جامه ای که می رقصی ... جلمان جلمان ...
کاسه ای چشم ، رود بدهکارم
- خشکیده -
با عکس سوخته ی جوانی ام
لنگان
طاق آسمانم شدی
بیستون
حالا بریز
از لول تفنگی مدفون
مسافری شهری ام
به دریوزگی رویا آمده ام
پهلوانی که زنجیر پاره می کند از خویش
وحیدی مثل ارس تنها
با گوژپشتی زاغی
که خبر از تو ندارد
مثل بابا که نان
مادر که جان
شهری که سبلان .
وحید ضیایی
اسفندی از 94
دیدن با چشمهای تو
یادداشتی بر کتاب «صدا، تنهایی، پژواک» دکتر وحید ضیایی
حسین قربانزاده*
میاندیشم ویژگی یک پدیدآور نقد چه میتواند باشد؟ این اندیشه هنگام خرید از قصابی با تماشای خزیدن تیغ لای نسوج شکوفه نمیدهد، حتی در نانوایی هم به جایی نمیرسد، اگر این اندیشه در چنین مکان آشنایی پا بگیرد شرح و بسط آن به یک فنجان قهوهی تلخ نیاز خواهد داشت و البته قفسههای کتاب و ساعتها تفکر و گرنه حدود و ثغور چنین اندیشهای میشود، شکافتن نسوج یا نشاندن خمیر بر تنور داغ که همان هم هست اما نه همه.
پدیدآور نقد وقتی برای دست یافتن به لذت، صورت را میبیند، تناسب، ریتم، هارمونی، آهنگ، غایت، وحدت، همه و همه به یکباره سر بر میآورند. یک بر طبل دیگری بر سنج میکوبد، یکی پیدای نهان میشود و آن دیگری نهان ناپیدا. میشود بازار مسگران. یا باید انگشت بر گوش فشرد و گذشت یا به سماع ایستاد و گشت. در چنین بازاری لذت از صورت گم هم نشود، ناپیداست و پدیدآور در پی گمشده به سماع میایستد، پی کشف، پی دیدن.
کتاب «صدا، تنهایی، پژواک» سماع وحید ضیایی است در پی کشف تا وادی دیدن.
دکتر ضیایی در بخش نخست کتاب، در پی سیر صورت برای کسب لذت است اما در این مسیر تیغ لای نسوج مفهوم میگرداند و میشکافد تا به کشف حجاب معنی بیانجامد.
مولف در این بخش وفادار به خوانش معنادار است. با توجه به این که نقد کاربردی بدون آشنایی با مبانی نظری نقد امکان پذیر نیست مشکل نقد ادبی در کشور ما هم از همین جا ناشی شده است. منتقدی که نظریهها و مبانی اساسی و علمی نقد را نشناخته دست به تیغ میشود و یافته که نه، بافتههایش را وحی منزل میداند ثابت میکند نقد ادبی را خوب نمیشناسد، یا مدح میکند و یا ذم. یا گرایش به ستایش دارد یا نکوهش.
نقد کاربردی کی پدید میآید؟ وقتی که نقد بر اساس علم نقد شکل بگیرد. برخی به این علم آگاه هستند و برخی ناآگاه. برای نقد کاربردی ابتدا با شالوده نظری نقد باید آشنا شد. این آشنایی، منتقد را به تفکر دعوت میکند. به یک دید متفاوت از صورت. به کاوشی نو.
حال با توجه به اینکه هر نقد را دریچه و منظری جدید بر اثر میدانند که باید امکان تفسیرهای متفاوت را فراروی مخاطبان بگسترد. دکتر ضیایی در این وادی چه کرده است؟
در نقد 10 کتاب ضیایی تلاش دارد دید متفاوتی از صورت برای کسب لذت ارایه دهد. این تلاش برای دست یافتن به تفسیر متفاوت، بی سرانجام نشان نمیدهد چرا که همواره نشانههایی در نقد مییابیم که از منظری نو به مفهوم پرداخته و ما را به کشف و درک پیچیدگیها هدایت میکند. مولف سهمی از لذت را خوانش خود را به مخاطب نقد هم هدیه میدهد و کلیدهایی برای لذت بیشتر هم.
در بخش دوم کتاب، سیر و سلوک پدیدآورندگان است در صورتهایی که ضیایی ساخته، دهکدههایی پر رمز و راز که شاعر در هر کوی و گذر نشانی نهان کرده برای یافتن و روبندی بر چهرهی عروس کلام کشیده تا اشتیاق داماد را برانگیزد.
از چهرههای سرشناس، 9 نقد بر آثار وحید ضیایی «33 گانههای بی پایان». میاندیشم اگر تمام این نقدها در کاوش یک اثر بود چهقدر مخاطب را در شناخت اصول نقد حتی، یاری میرساند. (خواستهای که کتاب در بخش سوم به آن پاسخ میدهد.)
ضیایی در بخش دوم از باور خود پرده برمیدارد که نقـد و فرآیند آن، دستاوردی مبتنی بر علم اسـت. به نقد روشمند اعتقاد دارد، خود به آن میپردازد و از نقد آثار خود توسط دیگران استقبال میکند.
کوشش موثر برای افزایش شناخت مناسب و سودمند در بخش دوم مشهود است که به شناخت بیشتر اثر میانجامد. در یک کلام برای بررسی و تحلیل اثربخشی اثر، میتوان به میزان توجه جامعهی علمی در نقد آن، توجه کرد.
بخش سوم کتاب علاقهمندی مولف و منتقد است به شعرآستان، نو زادهای که ضیایی با شعر و نثر شیر میدهد و میپرورد.
«حرکت در جادهی مهآلود تاویل» تعریفی است که ضیایی از شعرآستان ارایه میدهد. در خوانش یادداشتهای ویژهی شعرآستان، سخن گفتن این نو زاده در گهواره تداعی میشود.
* داستان نویس و پژوهشگر ادبیات کودک
( کتاب " صدا ، تنهایی ، پژواک " پانزدهمین اثر وحید ضیایی در اسفند ماه 94 منتشر شد . این کتاب مجموعه نقد ها و یادداشت هایی با محوریت شعر امروز و ادبیات معاصر است که در 258 صفحه توسط انتشارات نگین سبلان با طراحی سید مهدی موسوی و مصطفی شکیبا در 1000 نسخه و قیمت 20 هزار تومان وارد عرصه ادبیات کشور گردید .
فصل اول کتاب " بر ستیغ نام آشنا " مجموعه یادداشت ها و نقد های وحید ضیایی بر آثار : ضیاالدین ترابی ، موسی بیدج ، حبیب محمد زاده ، محسن رضوان ، محمود حبیبی کسبی ، صالح سجادی ، بیژن نجدی ، نسرین حیایی تهرانی ، و سه یادداشت در معرفی کتاب محمد الماغوط ، نقد ادبی معاصر و خاطره دیدار شاعران خارجی از ایران است .
فصل دوم " 33 گانه های بی پایان " به نقد های منتشر شده در مطبوعات کشور با محوریت بررسی آثارضیایی می پردازد : دکتر بیژن باران ، منصور بنی مجیدی ، مریم بنیادی ، عبدالعلی دستغیب ، یوسفعلی میر شکاک ، دکتر قدمعلی سرامی ، اکبر اکسیر ، دکتر کاظم نظری بقا ، صادق ایزدی گنابادی از این دسته اند .
فصل سوم نیز " شعرآستان خوانی " به معرفی ژانر شعرآستان و نقد های نوشته شده بر آن می پردازد :
وحید علیرضایی ، آیدین ضیایی ، ناهید الهوردیزاده ، علی مسعود هزار جریبی ، کیان آذری ، سالار عبدی ، دکتر سولماز برزگر ماهر ، ناما جعفری ، سیاوش دانش آذر ، آیت دولتشاه ، احمد بیران وند ، خلیل رشنوی و پرونده مجله ادبی بانکول شامل 45 یادداشت درباره ی همین ژانر در این دفتر آمده است .
گفتنی ست این مجموعه دفتر اول از این سری آثار می باشد و دفتر دوم آن شامل مجموعه مقالات در آینده نزدیک منتشر خواهد شد . این کتاب از طریق سایت رسمی فروش آثار وحید ضیایی و کتابفروشی های معتبر قابل خریداری است )
« مریم ها و هزار ترکش آینه »
نگاهی به مجموعه شعر تازه منتشر شده « جنوب را با تو دوست دارم » سروده های سپید مریم ذوالفقاری ، نشر آشیان / 1394
الف ) زن کافی ست در راستای بودنش و هستی اش قرار گیرد ، تا از بارش مدام حیات بخش باستانی اش ، رنگین کمانی از هر هنری که می توان سراغ گرفت ، در آسمان دیدارش شکل گیرد . زن ، شعر آفرینش است و خود آفریننده و آفرودیت !
کافی ست ، کوه باشد که به نقش یسستون بنشیند ، سنگ باشد که بر قامت ونوس عرضه شود ، رنگ شود ، که در نزاع مردانه ی تاریخ ، سرخ و سفید در رقص ِ اهتزاز باشد ...
ب ) شعر ، آیینه ی زیست حقیقی هر ایرانی ست ، بر کاغذ باشد یا در نگاه ، در قیام باشد یا بر موج باد ... شعر ، سرنوشت ایرانی ست که به نثر واقعیت ها سر خم نمی کند و در تمرین مدارای با عصیان واژگان ، در سوی سجع حرکت می کند . شعر ، وحی روان ِ ناخوداگاه ِ ستم کش ِ ملتی ست ، که زخم ها دارد از نژندی روزگاران قناری کُش .
حالا شعر را بر دست و زبان زنی از تبار تفنگ و شلیته و رنگین کمان بگذار ... بر دامنه های کرد نشین زاگرس .
ج) انبوهی کتاب های شعر ، وهمی ست خود خورانه ، در ژورنالیسم عامی ِ دور چشمان وطنی . انبوهی زمانی به چشم می آید که وسعت ، پر از سیاه قلم ها باشد . در اندک مجال خوانش و خواننده و خواندن و نوشتن جماعت خواب زده ی امروز ، تولد هر کتابی ، مژده ی بیداری او و ایشان های پیرامون وی است . و چندین هایی که ایمان به نوشتن و باز انتشار آن برای یافتن مخاطب احتمالی دارند . انتشار هر کتاب ایرانی ، در وانفسای تولیدات چینی ، حفظ و تداوم حداقلی ، فرهنگی ست که تن به خاکساری خود – چون اقتصاد و سیاست ... – نمی دهد .
د) برای کسانی که به شعر علاقمندند ، مجموعه دوم شعر های بانوی کودک پژوه کرد ، مریم ذوالفقاری ، دقایقی محسور کننده خواهد داشت که شعر خود ساحره ایست از جنس خودش . به مرور چند شعر از این بانو می نشینیم و دعوتتان می کنیم به حمایت از کتاب ، با خرید و خوانش آن :
- میهمان دارم / مادرم پنج شنبه ها هوس می کند / با قطار به ایستگاه زمین بیاید / من و ایستگاه منتظریم / پیاده نمی شود ، می گوید : / این جا بوی مرده می دهد .
- قاب عکسی را / شب ها به سینه ام می فشارم / که صاحبش / سال هاست مرا نمی شناسد .
- پهن شده ام / روی طناب / سایه ای که شکل من است / و از آستین هایش / باران می بارد .
فروردینی از 95
وحید ضیائی
1
چهار بند ماندگار حماسه زبان ِ مهر نشان ِ دکتر قدمعلی سرامی در میان شاهکار های اندکی که با موضوع « مادر » در ادبیات فارسی پدید آمده اند ، نمونه ایست شگرف و عمیق و نغز از لحاظ زبا ن و ساختار و شعریت . اگر چه سخنپرداز بزرگ قاجاری ایرج شیرین سخن با شعر « گویند مرا چو زاد مادر... » ، شهریار ملک تبریز با « ای وای مادرم ... » ، فریدون لحظه های بهار با « تاج از فرق فلک برداشتن ... » ، و اندک بسیاری دیگر در باب مادر و مادرانه ها سرایش هایی داشته اند اما این موتیف جهانی – به نظرم – کمتر از آنچه شایسته است در ادبیات این سرزمین آفریده ها داشته است . بطوریکه ادبیات فولکلور و بومی مناطق مختلف ایران ، اگر چه از زبان کودک دیروز و امروز ، وصف مادرانه هایی اندک شمار دارد ، اما لبریز از آواز لای لای مادرانه هایی ست که شاهکار های زبان مبدا هستند . چون لالایی های ترکی و کردی ...
این را گفتم تا اولن لزوم پرداختن به چنین موضوعی را که بند بند وجود هر آدمی وابسته آن بوده است اشاره ای داشته باشم ، هم با یاداوری اشعار آفریده شده، ذهن شمای مخاطب را آماده ی شنیدن شاهکاری بی بدیل گردانم :
حماسه ، زبان مهر ورزی به آن گونه که می پنداریم نیست . حماسه ، با گرز و شمشیر و نیزه و پیل بیشتر سر و کار دارد تا بوس و کنار و بزم . رزم اولین اولویت پهلوا نی ست ، اگر چه در باستان ایران و شاهنامه هایش رزم و بزم توامان آمده اند اما خصوصیت وزن و دایره یواژگانی حماسه سرایی شاعر را از آفرینش لحظه های ناب دراماتیکی چون آن های لیلی و مجنون نظامی باز می دارد – باز اگر چه بزرگ مردی چون فردوسی با همین زبان فاخر تراژدی رستم و سهراب را می آفریند و اشک با دلخستگی های مویه ی سهراب دریده پهلو بر چشم مخاطب می نشیند ، اما او تنهاست ، او فردو سی ست ! _ .
به هر حال زبان حماسه با واج های بلند و الفاظ تیز و دوایر احساسی رزمانه ، در بیان ریزه کاری های عاشقانه کمتر به کار رفته است . حال بیاییم و نظری به شعر سرامی بیندازیم . شعری که به مادرش تقدیم شده و بار ها از زبان او ، با چشم هایی گریان و صدایی بغض آلود ، آنرا شنیده ایم :
گرچه پیکار مرگ و او فرداست،
وطن من هنوز پابرجاست.
روزی این سالخورد دیر آسود،
می کند کوچ زی فراز و فرود.
نیمهای را کشد زمین به کمند،
نیمهای بر شود به چرخ بلند.
بهرهای در سپهر آویزد،
بهرهای با زمی در آمیزد.
وطن من اگرچه میرنده است،
یاد او با من است و دیرنده است.
شاعر به مانند تراژی های بزرگ حماسی شعر ا با پیکار آغاز می کند آنهام پیکار مرگ و آدمی ، جاودانه پیکاری که همه ی هستی تاریخی بشر در بازخورد و تظاهر و تعارض با چنین بایدی شکل گرفته است . آدمی همه ی توانش را به کار می برد تا به شکست مرگ ناگزیر به جاودانگی خدایی دست یابد ... اکنون نیز داستان با پیکار مرگ و مادر آغاز می گردد ( توجه به همریشه گی مرگ و مادر نیز خالی از لطف نیست ) .
واژه سوم واژه ی جاودانگی وطنی ست که در کارزار آدمی و مرگ باقی می ماند ، یعمی مادر به مثابه ی وطن ! این ترکیب و این نو اندیشه برساخته ی ذهن شاعر است . او درد جاودانگی را در پیوند های خاکی جسته و اصالت را به هستی تناسخ وار آدمی بر مدار تسلسل جان می پندارد . مادر ، چون وطنی ست برای شاعر ، برای آدمی ، برای آدمیت ! شاعر حتی با هنوز آوردن و فردا خواندن بیت اول باور خویش را به جاودانگی حتی همین جسم فرتوت ، به مخاطب القا می کند . او فرض می داند که مرگ محتوم است و نیمه های زمینی و آسمانی به خاک و آسمان تحویل داده خواهد شد . و زمین و آسمان به هم دوخته می شوند تا مرگ آدمی به وقوع بپیوندد . آنچه را که جهان تاب بستنش را ندارد ، خیال آدمی ست . خیالی که در آن زاده می شویم ، زیست می کنیم و می میریم ، گویی شاعر جهان را و آزمون مرگ را با کشیده شدنش به عرصه ی خیال پردازی ، گردن می شکند ، و چون باور هستی خیالمند آدمی ، قدمتی به دیرینگی افسانه های مرگ دارد ، هستی آدمی را در زیستن خیال انگیزش می داند . « خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم ... » سرامی با یک تیر چند نشان زده است : امیدواری آدمی را در مصاف با مرگ ، امیدواری جاودانه توصیف می کند ، مادر را که در این مصاف به ناچار اسیر می گردد، وطن خویش می خواند و مرگ را چون بیگانه ای که گرچه مرز های او را در می نوردد اما ، آنچه از هجوم های تاریخی باقی می ماند و مانده برای هر کهن شهری ، نام آن شهر و داستان آن بوده است ! چه شهر هایی که در خیال داستان پردازی های آدمی هنوز معمورند . چه حاکمانی که سرنگون ! وطن و حرمت مرز های جانبودگی آدمی بیش و پیش از اینهاست !
2
یاد از آن جست و خیز پنهانی!
یاد از آن جنب و جوش طوفانی!
یاد از آن غرق، یاد از آن گرداب!
یاد از آن لرزه، یاد از آن سیماب!
یاد از آن جستجوی نافرجام!
یاد از آن خواب و یاد از آن آرام!
یاد از آن ظلمت زلالترین!
یاد از آن پرخروش لالترین!
یاد از آن دورهی جنینی باد!
یاد از آن عهد خم نشینی باد!
آن شب قطبی سیاه و بلند،
شب نُه ماههی کمین و کمند.
و آن خروشان سرخ، هجرت خون،
واژگون، با سر آمدن بیرون.
شاعر مخاطب را ناگاه به جهان شگفتی از پرسش هایی عجیب می کشاند ... او از زبان از سفر برگشته ای دیر سال ، از مدینه ی اتفاق های شیرینی سخن می گوید که هر مصرع آن قصه ای نو در خود دارد : یادکرد از ماجراهایی عجیب : جست و خیز های پنهانی ، جنب و جوش های طوفانی ( تعارض و تضاد پنهانی بودن و طوفانی شدن ) ، اینکه سرشت آدمی برشده در سیماب و آبی ست غرق کننده ، محسور کننده ، جنین چون دیر سالی چراغ بدست در طوفانی از حوادث غریب به جستجوی نافرجامی از خویشتن مغروق دست می زند . ظلمت زلالی که فریاد هایی ست در آب ! در بهت مخاطب راوی پاسخ می دهد : دوره ی جنینی ... عهد خم نشینی !!! این استعاره ی زیبای خم نشینی دانه های به بلوغ رسیده و چهل روز چله نشینی – چون چهار بند شعر - ، آن شب قطبی ( شب بی پایان جهان اول ) کمین و کمند ( اسارت و نیرنگوارگی تقدیر آدمی ) ، و تعبیر زیبای شاعر از تغییر جهان به هجرت اول آدمی ، هجرت از وطن نخستین به گذر گاه پسین ، و آن هجرت ، سرخ ! به رنگ جنون و معرفت و پرسش و نبرد و گرما و هیجان ... تعابیر هستی انسان در کره ی خاکی ! واژگون با همین افکار بیرون آمدن : که آدمی با اندیشه جهان را عوض می کند ! توجه داشته باشیم که مخاطب در بند دوم و در هر بیت با شگفتی تعابیر و تشابیه چنان محصور می گردد که القاگر همان الینه شدگی خم نشینی جنینی ست !
3
یاد می آوری که چون کردند؟
از تو آخر، مرا برون کردند.
تف بر آن هجرت نخستین باد!
بر جدایی همیشه نفرین باد!
پای تا سر به شیون آلودیم،
هر دو پژواک یکدگر بودیم.
نعرههای تو بوی خون میداد،
عقل را غوطه در جنون میداد.
زاری من به چرخ بر میشد،
شورش اشک، بیشتر میشد.
مهر تو، بسته بود با بندم،
هیچ دل از وطن نمی کندم.
عاقبت تیغ را صدا کردند،
خشمگین از توام جدا کردند.
حلقهی ناف من، گواه من است،
که مرا دل هنوز، با وطن است.
بند سوم بند مویه های جاودانه ی بشری ست ... بند شکایت ها و حکایت ها ، بند نزار ها و زار زار ها ... بند سوم عاشقانه ای ست جانگداز از درد دل های نیازداران مشتاق و ناز داران مهجور و هر دو اسیر سرنوشت مقهور ... هر جدایی ، زبانی و نانی و مرزی و رمزی ، هر فراقی ، اشتیاق به مویه را شکوفه می دهد ، سرامی ، شکوه ها و زاری های این جهانی را در پیوند با هجرتی نخستین می داند که تمامی اولاد بشری آنرا چشیده اند . انگار هر دلی که در جهان است داغدار این هجران است تا به آغوش مام زمین ( mother earth ) باز گردد ... و جهان عرصه کشمکش این دو مام است ... راوی ، با جزییات زاده شدن ، از اشک و ناله های همسان و واج آرایی های شور آفرین و شوق زا ، نوستالژیای این تراژدی جاودانه و پیاپی را هر دم بیشتر تاکید می کند و انگار در اوج این داستان می خواهد مهمترین نکته ی شعر را در ذهن مخاطب القا کند : مهر مام ( سرزمین ، وطن ، کشتگاه ...) به رود خون ِ جریان بخش و هستی فزایی بسته ست که تا بریده نشود پیوند نمی گسلد . تقدیر معهود « تیغ » این واژه ی آشنای گسستن ها و بریدن های عاشقانه و حماسی را به این بزم می خواند تا « تیغ برکشیده محبان همی زند » . شاعر با ارجاعی دلنشین و نشانه ی دلنشان ( حلقه ی مهر مادری را نشان بسته ی وجود آدمی تا ابد می داند ...) حلقه ای که نشانِ وفاداری طبیعت انسانی ست !
4
مادر ای میهن نخستینم،
بی تو خود را غریب می بینم!
رنج غربت، شکنج زیستن است،
زندگی، وسعت گریستن است.
بی تو، ای گاهوارهی فرتوت!
تخت شاهی است، تختهی تابوت!
بند پایانی شعر ، مانیفست شاعر برای این شعر اندیشه محور عاشقانه ست . ما غربتیان ِ سرزمین بی مادری ها ، ما دور افتاده ترین ستاره های بی کهکشان ، ما بی تن ما بی وطن ... ما تن ها ، ما تنها ... ما به گریستن شاد ، ما به گریستن آزاد :
گاهواره ی فرتوت مادرانه های جهان شاید ، ما ، پای بوسان تخته های موریانه خورده ی شاهی را ، لای لای خسته ای باشد ، دل خوش به هجرتی دوباره و دوباره ...
موطنتان آباد و خیالتان آزاد ...
وحید ضیائی / فروردینی از 95
http://telegram.me/sherastan