وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .
وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .

مقدمه کتاب قصه های من و لیلا داستان های مهین تاج جباری طوی و لیلا فرید به قلم وحید ضیائی

الف ِ چوب معلم )

« ... حال می پندارم / هدف از زیستن این است رفیق / من شدم خلق که با عزمی جزم / پای از بند هواها گسلم / زره جنگ برای بد و ناحق پوشم / ره حق جویم و حق پویم و پی حق گویم / آنچه آموخته ام / بردگران نیز نکو آموزم / شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش / ره نمایم به همه / گرچه سراپا سوزم ...»

از همه ی دفتر صد برگ شعر هایش همین را و چند تک بیت زیبا را رو نویسی کرده ام . همه ی آن سال شوم را خوب به یاد دارم . سالی که من ِ بی علاقه به هر چه ورزش و ساعت ورزشکاری ست در اتاق زیر پله ی مدرسه راهنمایی مان که به کتابخانه مدرسه شهرت یافته است ، میان انبوه کهنه کتاب های عمومن داستان و شعر ، پشت میزی رنگ و رو رفته نشسته ام و روبرویم جواد دارد می نویسد . هر ساعت و دقیقه ای که درس مهمی نباشد پلاس آن اتاق کوچکیم . من ، در عالم نوجوانی های خودم یک پا تولستویم . با قامتی راست که در اتاقی به وسعت واژه ها قدم می زنم و تند تند دارم بخشی از قصه ای بلند را که در ذهنم پرورانده ام ، هر روز به جواد مشق می کنم . جواد ساکت است و آن روز ها ساکت تر . تند تند حرف می زنم و از او نظر می خواهم ... حرفی نمی زند . فقط مشق می کند . هفته تقسیم شده است به ساعات کتابخانه و دو ساعت کلاس ادبیات آقای صیامی . دبیر چاق و خوش خنده ای که جای دستور و مشق و املاء ، دفتری می آورد هر باز از هزار تا هزار شعر و نثر ، و برای چند نفری از کلاس که مشتاقانه حرف ها را می بلعند ، شعر می خواند و سیگار می کشد . ( هنوز آن دفتر 60 برگ جلد سرمه ای را با کلی غلط املایی و انشایی دارم ، از مرزبان نامه تا تاریخ بیهقی ، از فضولی تا خودش ! )

داستان به آخر های خودش رسیده ، دنیایی را گشته ایم از دریا و خشکی ، از آفریقا تا امریکای جنوبی ( ژول ورن چه ها که نمی کند با ذهن یک نوجوان ) ، قهرمان های خسته مان دارند به خانه بر می گردند ... و من هم آنروز با فکر اینکه جواد چرا به مدرسه نیامده ، به خانه می رسم . تا شب همان همیشگی دیر آمدم مادر معلم است و خستگی اداری پدر ، اینبار اما ، بهتی نشسته توی چشم های هر دوشان . زمزمه های یواشکی و نگاه های عمیق معنی دار ... تا شب که خودم را به خواب بزنم و گوش بچسبانم به نجوای زخمی شان . جواد ... جواد ... جواد ... اسمی که هی تکرار می شود ، بغض می کند ، می ترکد .

صبح خاکستری پر کلاغی ست آن روز . درخت های بلند قبرستان پشت سرمان انگار کلاغ تارانده اند ، آشیانه خراب کرده اند که اینهمه قار قار دارد توی سرم پر می زند . تا می رسم مدیر احضارم می کند « این روز ها جواد حرفی به تو نمی زد ؟! » حرف ؟

جواد همیشه ساکت بود ، مگر گاهی که می خندید ، بغضم گرفته . سر جلسه امتحان ریاضی هستیم . شاکر از پشت سر روی شانه ام می زند می می گوید « شنیدی جواد مرده ؟ » . معلم پرورشی مان می آید تو . « بچه ها ... متاسفانه ... » حیران ِ وقت پاییز است توی دلم ، ابرهای سیاهی که بلند شده اند و تا می رسند به طاق چشم هام ، ریاضی را آب می برد ...

تا آخر آن روز لعنتیِ مدرسه لعنتی سیم جیم می شوم و مبهوت فقط نگاه می کنم . آخر از کجا باید می دانستم که او رنج می برد ، درد دارد ، در اختلافی بزرگسالانه دارد آب می شود ، از کجا می دانستم ، وقتی حتی با من بود بود ، تنها ست !

مرگ را اگر چه با تابوت های خالی برگشته از جنگ ، با صدای آژِیر های وحشی ، با نداری های کارمندی و معلمی ، با سهمیه ی نداری ها حس کرده بودم اما ، مرگ فقط وقتی توی اعلامیه ثبت می شود ، آدم دلش قرص می شود که خواهد ریخت ...

دبیر ریاضی کت بزرگش را با بی خیالی همیشگی اش بیرون می برد . حرفه و فن ، می نشیند روی میز ردیف جلو و مات می شود توی شیشه های رنگی چسب خورده ، ناظم ، چوب دستش چند روزی یواشتر می خورد ، علوم به گچ های نم کشیده زیر لبی چیزی هایی می گوید . زبان ِ مادر مرده خود داغدار همسرش است . موجی های معلم دینی بیشتر شده است . پله ها اما ... پله های بسیار که منتهی می شوند به اتاق ریر پله ها ، به دری که کمتر باز می شود .

روز حادثه است . یک هفته از ماجرا گذشته که حاج عسگر خبر دار شده ، انهم سر ِ آمدن به کلاس ما . مستقیم می آید و می نشیند و زل می زند و بغض می کند و مشت می کند روی میز و به صندلی کناری ام که دسته گلی پژمرده رویش افتاده ، سر کج می کند .

-          حاج عسگر ؟

-          بله ؟

-          می تونم داستانی را که با جواد نوشته بودیم برای بچه ها بخونم ؟

-          تونستی تمومش کنی ؟

-          ( بله ... و کسی نمی فهمد آخرش را من تمام کردم ، یا مادر معلمم که می خواست با آن کار دلداری ام بدهد ، یا خود جواد ، وقتی داشتم اشک هایی را جوهری می کردم )

 

 

نوشتن در تنهایی را هیچ وقت دوست نداشته ام . انگار باید کسی ، چیزی ، نغمه ای ، باشد که بفهمم تنها نیستم ، یا نه بدانم کسی هست که باید باشد و نیست .

لبخند حاج عسگر ، تابستان سال بعد می نشیند روی اعلامیه دیوار مسجدی از محلات ششگانه . اما باز او باوفاتر است که شب قبلش می آید توی خوابم . من کنار دفتر مدیر روی صندلی امتحان ، دارم ورقه پر می کنم . پیراهن آستین کوتاه قرمز رنگی تنش است که از او بعید نیست . بلند می شوم و بغلم می کند توی خواب ، می گوید : من رفتم وحید خدا حافظ ...

 

بای بسم الله ...)

 

سال بد می گذرد ، سال اشک می ماند اما و سال های خاکستری درس های خاکستری تر . گاهی رنگی از بهار و خزان دارد اگر ، نقاشی ِ خاطرات همان سال هاست که دیکته می شود توی ذهنم . من از نسلی هستم که عادت به دیکته دارد و انشایش را جای املا غلط گرفته اند . من چوب تابوت و بوی شهید را می شناسم که بار ها برای بدرقه اش به خیابان رفته ام و با همکلاسی ها باعث و بانی اش را فحش داده ام . مرگ از من دور نیست ، جایی که مرز های نه چندان دور سرزمینم را هنوز گز می کند . نسل من توی نیمکت چوبی دهن کجی بزرگ شده است که یک روز بفهمد « خانه باید رنگی داشته باشد و تکیه گاه ها ، پلاسی برای دل قرصی » . ما به موشک بازی کاغذ ها و تیر اندازی گچ ها و قلم لای انگشت گذاشتن ها ، عادت داریم . نسل من به خیلی چیز ها عادت دارد و من بیشتر ...

خانم فرید ، مادر جان ِ معلمم !

خانه ی ما هنوز هم پشت و رو دو قبرستان دارد . حالا فرض کن دهات پشت سرمان خیابان لاله شده باشد و باغ کلاغ پرور ، تفرج گاه مرکز شهر . از جلوی خانه ی پدری راه می فتم و از پیاده روی قدیمی کناز گورستان ، به آشنا ها و فامیل های تازه و قدیمی ، سلام می دهم . راستم باغ ِ گلابی فراموش شده ایست با درخت های چاق فراموش ده و چپم ... کوزه ها و نام هایی که چشمک می زنند توی مستطیل های تخته سیاه مانندشان . تخته ی سیمانی کوچکی که رویش ، املای بی غلط سال هاست . باید زودتر به خانه برسم و مقدمه ای بنویسم برای شما : چادر پوشان ِ کوچه های عتیق شهری که ...

 

 

وحید ضیائی

دی ماهی از 94

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.