وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .
وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .

یادمان ماندگاری های عباس کیارستمی


http://s7.picofile.com/file/8259525242/IMG_20160712_151925.jpg


نشست تخصصی روایت شیرین، یادمان عباس کیارستمی با حضور هنرمندان و علاقه مندان به سینما و ادبیات و به همت گروه ادبیات خلاق و با همکاری مجتمع فدک در سینما تک اردبیل برگزار شد.

 به گزارش خبرگزاری ایسنا منطقه اردبیل، وحید ضیائی در این نشست به نشانه شناسی سینمایی فیلم کیارستمی به عنوان یکی از جدی ترین اقتباس های سینمایی ایران از یک متن باستانی پرداخت و گفت: فیلم شیرین نمونه ای عالی از استفاده ابزار دنیای جدید در باز تعریف ادبیات کهن است.

شاعر و منتقد ادبی به تبیین سینمایی و اسطوره شناختی «شیرین» اشاره کرد و افزود: کارگردان در استفاده از سه منظر دوربین ، صدا و حرکت ( میمیک صورت بازیگران زن ) با این فیلم خلاق برخورد کرده است که نشانه شناسی اساطیری و رمزی فیلم در آن نمود یافته است.

این مترجم و منتقد ادبی با بیان تفاوت های متن اصلی خسرو و شیرین نظامی و روایت کیارستمی در فیلم بازآفرینی شده نمونه هایی از بیان آشکار نظریات اجتماعی این کارگردان فقید را عنوان کرد.

دکتر ضیایی با اشاره به تصحیح های انتقادی کیارستمی از دیوان شاعران گذشته و اعتراض طیفی از دانشگاهیان سنت زده به نحوه ی نگاه متفاوت و مدرن کیارستمی به ادبیات اشاره و تأکید کرد: توجه و دنباله روی چنین نگاه هایی برای بسط و روز آمد کردن ادبیات ایران و معرفی آن در جهان ضرروری است.

وی با یادآوری اینکه کتاب «حافظ به روایت کیارستمی» از جمله کتاب هایی است که مورد اعتراض واقع شد، خاطرنشان کرد: استفاده از المان های سمبلیک در فیلم شیرین از شگرد های زیر پوستی کارگردان جهت حفظ امانت اقتباسی و ادای دین به ادبیات فاخر ایرانی است.

وحید علیرضایی نیز در این نشست به بررسی تخصصی فلیم های عباس کیارستمی پرداخت و گفت: آنچه از سینمای کیارستمی به یاد مانده است، تصاویر خاص و منحصر به فردی است که بیانگر اندیشمند بودن این فیلمساز برجسته ایرانی است.

این منتقد سینمایی با بیان اینکه مرحوم کیارستمی به دور از تشریفات، تجمل گرایی و سیاه لشگری، آثار تأثیرگذاری ارائه کرده است، خاطرنشان کرد: کیارستمی همیشه دغدغه تربیتی، آموزشی، سیاسی و اجتماعی داشت به طوری که در شرایط جنگ نیز به دنبال پاسخی برای این دغدغه ها بود. وی در آثار خود از نظام آموزشیی و تربیتی کشور انتقاد کرده است.

در ادامه این مراسم، تصنیف قصه های کیارستمی توسط گروه نغمه اجرا شد.


http://ardabil.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=18181

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13950426000495

وطنم دختری ست ...


فرض میکنم وطنم دختریست 
با موهای حنایی بلند 
گیس هایی که فروریخته تا کمر گاه 
مجنون مجعد آبشاری 
سلسله بسته از خاطره ی سر ها ... سنگ ها 
من 
ناظری نظرکرده 
دوچشم به میل کشیده 
خیره بر تصویری گذشته از آیینه
وطنم 
در مرکز سرخ جهان ایستاده ،
بسیار کشته های دهن کف آلودی ، سر باخته 
عصای سیاهی 
زیر طاق ابروهات .
اسمش را " فراق " می گذارم و غار های بلند 
در گوشش نام تو را طنین می افکنند ...
صدایش می کنم " هجران " 
تا اسم دیگر دختری باشد 
 سینه های پرشیر جوانی اش 
پر از نعش های پاره 
نعش های تشنه 
خندقی 
که به چال گونه اش می ماند 
و عصر های ولگردی گون ها 
پر از دستنویس شاعران مچاله ست . 
تاب بنفشه و 
سرسره بازی روی خونابه ی انفجار
باید 
" فراق " را 
توی مشتم پنهان کنم 
زیر جایی از پیراهنم که هنوز " می زند " 
اصلن بگذارم جای جوهر خودنویسی 
که هیچ کس 
در هیچ جنگی 
کاری به کارش ندارد ...
محبوبم را 
در شب یاوه ی دیجوری 
رخت شب بپوشانم از آغاز شفق 
گردن آویزی از راه شیری 
روی کاجی ناگهان 
پیله ببندم 
و فراق 
بافه اش 
خوشه ای گندم گردد 
برای آدمی 
که با تنها دختر جهان 
روی تنها شاخه ی استوار 
مزرعه ای می ریزد از اشک ها ، 
و لبخند گاه گاه نخستین کبوتری 
که دروغ نبسته 
سیاه نشده 
و خاکی 
وصله ی تنمان است 
با گردنه هایی قرمز 
و گرده هایی از عطر عمیق " زن " 
که روی نقشه ی جغرافیا 
مادرانه 
پاشیده ست .


وحید ضیایی

در حاشیه شب های فرهنگ و هنر قشقایی و شاهسون ...


یا مرگ یا پیروزی ...

http://s6.picofile.com/file/8256722100/IMG_20160621_092237.jpg

امروز امراله یوسفی نویسنده و پژوهشگر تاریخ قشقایی خاطراتی نفیس از محمد بهمن بیگی ( فعال فرهنگی و معلمی که در سوار آموزی ایلات ایران بخصوص قشقایی ها عمری را به مبارزه و تلاش پرداخته بود ) نقل کرد . خاطراتی تلخ از تلاش یک تنه مردی که می خواست مردمش را از جهل و نداری نجات دهد . امیر کبیری برای فرودستان ...
از اینکه وقتی توسط اهالی جهل و کج فهم در دشت مغان پنجاه سال پیش با معلمان جوان همسنگرش تهدید به مرگ می شود ، قضیه را که به بهمن بیگی مینویسد دو کلمه بیشتر تلگراف دریافت نمیکند : 
" معلمان قشقایی ! یا مرگ یا پیروزی ... " 
امروز خیلی های نشست دوم تخصصی بررسی موسیقی و ادب ایلات شاهسون و قشقایی به پاس بلند همتی اندک مردانی از هر دو سرزمین بلند شدند و دست احترام زدند .مردانی که در تهدید و کج فهمی ها و بغض ها و کارشکنی ها ، عاشقانه آموزاندن را سرلوحه کارشان قرار می دهند تا فردایانی برایشان آفرین خوانند ... هر کجا و هر زمانی که میخواهد ...
امروز دکتر یوسفی از سپاس و پاس متقابل ایلات از برگزاری چنین جشنواره ای سخن گفت . فیلم کوتاهی از زندگی بهمن بیگی و آموزش فرزندان ایلات در سال 50 پخش شد . گروه آواز قشقایی لالایی های ایلشان را خواند . دکتر رجایی اصل عاشقانه هایی خواند از کتاب " یاغار بولوت : ابر بارانی " . نوع خواه نمایش نامه نویس که خود از عشایر است در باب سختی ها و پرسش در چیستی تاریخی شاهسون و قشقایی سخن راند . بهرام خیری تصنیف تازه ای از وحید ضیایی را آوازخوانی کرد و دکتر حاجی زاده باستان شناس از هستی شناسی ایلات نکته ها گفت ... 
امروز خیلی های اندک نبودند و کوه های تنها از قله هاشان لبخند میزدند و ماهنی ها می خواندند . مهدی حمیدی به نقاشی تازه اش نگاه می کرد و بوم خوشرنگش را دست می گرداند . منوچهری تیاتر ، کارگردانی دل و دلبر داشت اگر زیاد شاعرانه نباشد ، همه چیز کوک نوای سازهای موافق بود ...
پرویزی ( این بزرگ مرد عرصه اجرا و فولکلور آذری ) محزونتر می خواند .استاد رجبی اصل فرصت گوش کردن پیدا کرد ، اسحاقی مدیر آمد و خوشه چین شد . خیلی های شعر و ادبیات و موسیقی ، عکس هایی گرفتند ... در چادر بزرگ و سرد سرعین ، آواز ساز ها بلند شد : از ساری گلین تا آی قیز منه باخ باخ ...
از کوک گزارش ژورنالیستی در آمدام که کوک سازهایم ...
حمید رستمی روزنامه نگار و لیلای شاعر نوروزی ... بچه های کلاس ادبیات خلاق و میهمانان مشکین انگور و زنجان تیغ و تبریز نی ریز ...
همایش تمام شد و سکوت دوباره بر شهر مستولی گشت. تا کی دوباره " عاشقی یا عاشیقی " ساز دستش بگیرد و از سوز ساوالان سخن بگوید ... وقت بیداری ایل و شهر .


در حاشیه شب های هنر قشقایی و شاهسون 2


لطف اله یوسفی ( نویسنده و قشقایی پژوه ) بعد از سفر خود به اردبیل یادداشتی در صفحه شخصی خود نوشت که با هم مرور می کنیم : 
http://s6.picofile.com/file/8256722342/IMG_20160621_092233.jpg
" دیار آشنا" 
از پنجره پرنده آهنی واز فراز ابرهایی تکه‌تکه شده کوههایی مه آلود وگاهی برفی را مینگرم احساسم میگوید زمان فرود نزدیک است و ناگهان دشتی سبز. عبور ماشین های فراوان از جاده که از وسط دشت سر سبز میگذرد تلنگری از تاریخ را به یاد می‌آورد نفس در سینه ام حبس می‌شود. سالها قبل و دوران کودکی را یاد میآورم که آغوش مادر و محبت پدر را رها کردم و همسفر برادران شدم به دشت مغان. و مغان مام وطن بود و سال ها برادرانم هم نوای مرد افسانه نه ای بهمن بیگی بودند تا نوای الهی آموختن نوازش گر زندگی هم ایلی های مام میهن باشد. دیاری که نه حس غریب غربت بود ونه احساس کشنده تنهایی همه دیوار خانه ها همسایه بودند و همه روستا ها هم فامیل. واغازین لحظه حضور در خانه خدا وهم کلامی من با خالقم برای ادای ندای اله اکبر از مسجد زیبای روستای گواشلو آغاز شد. آری پس از سی و هفت سال دوباره همان کودکی ده ساله میشدم که برادر معلم بود و البته معلم برای همزبان های اشنایم رسول بودند و رسالت آموختن واموزاندن را برای محقق ساختن عدالت خدایی عهده دار بودند. زمان به گذشته بازگشت و من همان صفا وصمیمیت و مهربانی و آغوش باز پدر و مادر و حس بی همتای خواهر وبرادر را باز از جوانان دیروز ومیانسال های امروز دیدم وهم کلمات زیبا ونوازشگر استادان وهنرمندان و مدیران امروز که چون دیروز آن دیار به ما گفتند واموختند که وطن مادر است ویاد وطن ونام وطن به مادر زنده است و این خصلتی است که خداوند مهربان فقط به مادر بخشیده است آن را پاس بداریم پاک و زیبا تا بی پایان باقی بماند وجاودان ادامه یابد این نبود مگر به همراهی برادرانم که یکی قریبی بود دلنشین و سخت پر تلاش ودیگری علی بود و به خصلت علیزاده داشت. وسومی ضیایی بود دکتر چون هیبت مردان مرد در هنر ودیگری بود دکتر به غایت بی ریا و زاده حاجی که هم آموخت بر من آنچه از دکتری نمیدانستمو حمیدی بود که به حق اوج متانت بود و شایسته ستایش و البته بزرگ مهمان نوازی و میزبانی جمع عریض و طویل همراهان، دکتر.... مدیرکل ارشاد بودند که وصف همراهی و مناعت طبع ایشان به یادگار می ماند و البته همه آنها 
که آمدند وگفتند و لبخند شوق افرینشان همه غربت زندگی را از ما گرفت وما خویشان خویشاوندی را دوباره یافتیم 

(لطف اله یوسفی اردیبهشت 95)

یادداشت دکتر رجایی پناه شاعر و قشقایی پژوه درباره مجموعه داستان مهین تاج جباری طوی

http://s7.picofile.com/file/8256722550/IMG_20160621_092229.jpg
همکار ارجمند، سرکارخانم مهین تاج جباری طوی
با گشودن سی و هفتمین دریچة محلة چشم نوازتان دیدگانم بر زلال چشمه ساری افتاد که مرغ روح را شوق پرواز می‌داد. با تما اعضاء و جوارح، پیامتان را دریافتم و با خود زمزمه کردم:
بولاق سویو دورو دور، گؤز یاشی تک، آری دیر، باش ائندریب دوخ ایچم، دوداقلاریم قورو دور
چه خوب گفته‌اید که: «ما می‌توانیم»؛ ما می‌توانیم قفس‌ها را بشکنیم و در آبی آسمان بال بگشاییم. ما می‌توانیم تارهای تنیده را که حجاب دیدگان و قید و بند رستن است، بگسلانیم تا آزاد و رها، رایحة دل انگیز بهاری را در فضای مهر و محبت استنشاق کنیم. چه نویدِ مسرت بخش و امیدِ جان فزا که تکیه‌گاه همة ما خداست! گرچه در «کویر وحشت زندگی، کوله بار تجربه کمرمان را خم کرده است»، امّا ما راست قامتان تاریخ همچنان ثابت و استوار خواهیم ایستاد. به «چین‌های پیشانی‌مان و خال‌های قهوه‌ای دستانمان» همچنان بنازیم و ببالیم که مؤید رنج راه و حرکت کم اشتباه ماست.
این را هرگز فراموش نخواهیم کرد که «ما به خاطر تجربه و مهارت جنگیده‌ایم» و بارها قلل مرتفع فخر و پیروزی را در آغوش کشیده‌ایم تا لذّت استواری و ایستادگی را با تمام وجود احساس کنیم. طراوت دیروز، تجربة امروز و صلابت فردا، یادگاری است که برپیشانی تاریخِ قوم و تبارمان چون نگینی درخشان سالیان دراز خواهد درخشید و «مهین تاج‌ها» و «زرین‌تاج‌ها» و «نگین تاج‌ها» را در اذهان دست پروردگانمان به یادگار خواهد گذاشت.       
نازینانی چون شما و دوست روشن ضمیر و دانشمندم چون دکتر وحید ضیایی عزیز، به راستی که ناهمواری‌های بسیاری را در عرصة ادب و معرفتِ خطة شوق انگیز آذربایجان و ایران عزیز، هموار ساخته‌اید و نهال دوستی نشانده‌اید تا دیگر مسافران خسته و درماندة راه، که در جست وجوی سایه ساری تن آسا هستند، بی‌زحمت و مشقّت بدان دست یابند و آسوده خیال، دمی بیاسایند. 
بهارتان بدون خزان و برگ ریزان باد و زمستانتان با لطافت باران، سرشار از طراوت و تازگی.

                           دوست دار آثارتان       
                                                                                                   محسن رجایی پناه  
                                                                                                                                                                پنجم خرداد 95 تهران

یادداشت هایی برای اردبیل 6


یادداشت هایی برای اردبیل ✅✅✅

صبح که به کتابخانه می رسم ، ماهنامه مطبخ ( اولین نشریه طنز و کاریکاتور در استان اردبیل ) روی میزم است ، به تاریخ 4 بهمن 1382 ، یعنی سیزه سال و یک ماه قبل ...
انگار زمان بازی مار و پله است که یکهویی تلنگر نیشی کوچک بر می گرداندت به جوان سالی های سردبیری تنها ماهنامه طنز و کاریکاتوری که به دعوت مدیر مسوولش ، زیر تعهد انتشارش رفته ای و به خاطر عشق به گل آقا و خورجین و خواندن آرشیو توفیقی که خاک گرفته بود در انباری پدر بزرگ ، انگار کرده ای که سردبیری . 
بیست و سه سال بیشتر نداری و شاخ با شاخ شده ای با جماعت سیاست باز . در ایده آل پرستی های جوانی ، خیلی های خطرناک بزرگ ، خیلی های سنت ، خیلی های عمیق ، برایت تنها کاریکاتوری کوچکند در عدالت طنز پردازی و قاضی ، به به و چه چه مردمی که هر روز می بینندت و اظهار مهر می کنند و سوژه هایی که به نظرشان جالب است برایت مشق می کنند . 
تو تنها نیستی ، پیش از آن انجمنی داشتی " فروغ" نام ، تنها دانشجوی ادبیاتی بوده که همزمان برای دانشجویان ادبی و غیر ادبی دانشگاه کلاس ادبیات و شعر برگزار می کردی ( و آشنایی تو با مدیر اجرایی فعلی و برادر زن مدیر مسوول هم از همین انجمن و کلاس بوده ) . تو تنها نیستی که در مغازه ی بالایی پاساژی کوچک دفتری می گیری و دفتر می شود پاتوق جوانتر هاو پیر تر هایی که به واسطه روزنامه نگاری ات ، تو را می شناسند و اینبار هم به تو اعتماد کرده اند تا دل مویه های تلخ مردم را به نیش طنز نوشخند کنید . تو ، با همه ی کاریکاتوریست ها ، طراح ها ، طنز نویس های رسانه ای و ... عهد اخوت بسته ای و همه مشتاقند بی هیچ چشمداشتی این بار را از زمین بردارند . شماره دوم که منتشر می شود ، گل آقای ماهنامه معرفی جانانه ای میکند و دیگر وقت یکه تازی هاست .
مطبخ را ورق می زنم : ماهنامه ویژه ی انتخابات است و خیلی ها روی جلد . دو بیت آغاز نشریه کار توست که شعار آن باشد : 
آش اگر پر ملات و پر نمک است 
یا که بی مزه یا که شل شلک است 
هر چا باشد بچش که این معجون 
بس فرح زا و پاک و بی کلک است 
صفحه 2 یادکردی از حادثه تلخ بم با طرحی از طراحی ناشناس که گاه گاه به دفتر سر می زد و طرح هایی می آورد و چاپش می کردیم . سخن سردبیر ، در مطبخ مربوطه چه می گذرد ، از دانش - گاه ها چه خبر ؟ ، شعر طنز " آروادا رای ورمیون : به زن جماعت رای ندین " ، شعر طنز انتخابات قوناقلیقی : مهمانی انتخابات " ، ستون چوپچی ( انگولکچی ) ، ستون پیناکیو ( به قلم ؟) ، حکایت عاشیق قاسم ، خاله ریزه ( به قلم ؟ ) ، نخ کشی از جراید ، غلط های تایپی و چاپی مطبوعات ، صفحه وسط که کوچولو های مطبخ نام داشت و با موضوع طنز برای کودک ، صفحه داستانک های طنز با اسامی مستعار کتابچی و گابریل جردن ، معرفی لیلا پروستان نابغه هنر اردبیل ، شعر طنز " ایمراها من بنزرم : من شبیه امراه خواننده ترکم " به قلم اردبیلی ، open day ! ، پیشگویی های مشه توپانچا ، کاریکاتوری از شهرام رضایی ، معرفی کتاب شعر عمران عزیز صلاحی ، کاریکلمابیل ( کاریکماتور های اردبیلی به قلم پسر درویش ) ، گمشده ها و مطلب " اینصاف سیز مردم : مردم بی انصاف از شراره خاتون ، و شناسنامه و کاریکاتور پشت جلد ...
در شماره نوروز همان سال اعضای هیات تحریریه به 41 نفر رسید . 41 هنرمند ، 41 دوست ، 41 ... 
23 ساله بودی و فکر می کردی ، دنیا اندازه ی همین دقایق خوب جلسات هیات تحریریه و سوژه یافتن ها ، قشنگ است و جاندار ...
23 ساله بودی و تنها نبودی . 23 ساله بودی و شعر می گفتی و ترجمه می کردی و طنز می نوشتی و روزنامه می گرداندی و ...
23 ساله بودی که عاشق بودی و با بارانی بلند روشنت شهری به قدمت آجر های سخت را گز می کردی . 23 ساله بودی و آن جمع بزرگ اطرافت را در هدفی مشترک همراهی می کردی . اسم هایی که حالا خیلی هایشان بزرگترند ، خیلی کوچکترند ، خیلی با شرفند ، خیلی نامردند ... فقط سیزده سال و اندی گذشته است و بارانی بلندت اندازه جالباسی نیست ، سیزده سال گذشته و گل آقا و عمران و خیلی های دوست رفته اند ، هنوز هم دگمه تقوایم را بسته نگه می دارم و از ذکر روشن و روضه ی مکشوف پرهیز می کنم تا مبادا ، دل رنجه گردند کسانی که دلآزاری پیشه کردند . سیزده سال گذشته و نامم بارها به جد و طنز شوریده و شراریده ، شش خرداد 95 ، سی و شش سالم تمام شد ، با موهای جوگندمی و باری بر دوش و بندی بر پای ... 
سیزده سال قبل تاریخ ، طنز می نوشت حالا به گروتسکش رسیده است .

وحید ضیایی 

شعر بداهه ی پرفورمنس شعر /نقاشی مهدی حمیدی و وحید ضیایی

http://s7.picofile.com/file/8256722850/IMG_20160621_092308.jpg
گنبد از آسمان می گیرم 
باران از طاق ابروهات 
گنبد از "اردبیل "می گیرم
 سبز
 از ندانم کاری هایی عاشقانه
 گنبد از هزار دستان ...
 مرا به پیشخوان بهاری خواندی کدر 
مرا به پیشواز پاییزی خواندی شکوفه 
مرا ... 

(  باران می رسد 
روی ابر ها که می دوی ...  ) 
 2 

من 
با ایلی به قدمت همه ی این کوه های نخراشیده
 من 
با ایلی به قدمت همه ی این باد های بیجا
 من
 به قدمت هیچ / همه چیز 
من 
روایت تلخ ناکامی ام 
در سرخ ِ باغ های ویران
 زرد ِ تمامیت خواه ِ شاعران فلج 
من 
از رنگی بیرون زده ام
 که نشسته بر چشم هات .
■ بابا خان ؟ 
تفنگ می بارد از انگشت هاش ... 
■اسماعیل ؟
 گلوی سنگی فاخته ای مغرور

( ببخشید ... ! 
 کلمه تاویل دارد و رنگ می بازد گاهِ اجرا ، گاه اجرا ، گاه ... ) 
3
کسی نیامده است ... 
کسی نیامده که فروغ را بردارد
 -از هر روزنی که امید داده شده -
کسی نیامده است
 من / در این جمعیت           بی نصیب و پریشان 
من 
هنوز شعر را آغاز نکرده ام 
مثل تو 
که مرا 
که مرا
 که مرا ...
 بگذار 
در دالانی که منتهی می شود به خانه ی دلم
 کسی پایی بکشد از رنگ ِ واژه 
رنگ ِ همانی که از توی چشم هات می بینم 
حتی وقتی نگاهت نمی کنم ... 
چند نفر را دارید 
که اسم سرطانشان
 نام سرزمین مادری شان است ... ؟!

 دلم کسی را می خواهد
 و نامش را قاب گرفته ام ...

 4 
سیاه را مشق می کنند 
گاهی 
و در سیاهی روزگارم 
مشق ِ کوچه های بن بست است 

5
سر از پا نمی شناسم
 سر از فین  / رگ گرفته و
 پایی که در دشت مجنون جا مانده است
 سر از نمی دانم های بی موقع تو
 سر از هزار بار جاده را گز کردن
 و انتهای آن را
 که سوی عجیب پیر زنی دهاتی ست
 که منتظر آخرین فرزندش است
 بیاید
 از جایی  که روی پیشانی اش گلوله گل می کند ...

-گفتم گلوله ؟ 
( مرمی را
 روی لبش می کشد 
و خیابان رژی سرخ می زند
 بعد از سالها )

 -گفتم خیابان ؟
 همان که چادر پوشیده توی خاطره ی نقاش
 همان که رنگ لب هات را می پاشم
 روی جسدی از آن  
 طعنه ....
حسد ....

از آن نفرین 
از آن ِ عاشقانه هایی 
موزون 

-گفتم موزون ؟  
 ( من و این درد آشنای همیم       
                               مرهم زخم هم دوای همیم
پیچک و شاخ سبز احساسیم      
                                که در این باغ ... 
من 
اهل باغی بودم مدفون
 که درخت هایش را 
 زنده زنده پوساندند ... 

رنگ 
تعبیر چشم های توست
 واژه
 تفسیر می طلبد 
و لال می شوم . 

برای استعاره ها 
جعد ِ بی ریای لیلی لازم است و 
برای تو 
شبانه ای از تیر- باران . 

7

 داریم از قصه بالا می رویم
 از هفت ِ مقدسی 
که لانه کرده از لای شانه هات 
داریم قصه می خوریم
 مثل نارو خوردن
 مثل خوره ای که به جان کسی افتاده 
که دوستش داریم 
خوره ی بی قیمتی جان
                          نان
 آب خوش از گلوی نی پایین برود هم چه شود ؟! 

...


شعر بداهه ی پرفورمنس شعر/ نقاشی
 11 خرداد 1395
 31 می 2016 
مهدی حمیدی ، نقاش / وحید ضیایی ، شاعر


مرگ ...


روزی 
دستی کوچک 
لای انگشت های شکسته ام قفل خواهد شد 
پیشانی سردم را 
رودی عمیق 
به مرور خواهد نشست 
و شانه ای به درازنای هستی 
تکیه گاهم می شود 
روزی 
که نه از بلند مناره ها 
نه از تخت های اندک 
نه از خیابان های بسیار 
حرفی زده باشم 
روزی به بلندی گیسوانی که تنهایی را 
به شکل چهار حرف 
در من 
خلاصه می کند ، 
آنروز 
دور و نزدیک 
به سالهایی فکر خواهم کرد 
که گریسته بودم زیسته بودم 
به همه آن سالهایی 
که زیر بارانی از شعر 
دست های تنهایی ام را 
در شعله ی گاه گاه نگاهی تر 
گرما می بخشیدم 
روزهایی 
که شرب مدام دروغ بود و 
شرارت بی امان خشکسالی 
با هزار خنجر از پشت و رو 
و تیر هایی 
که قلب تنهای بی مرامم را 
جوجه تیغی نجیبی کرده بود 
در باغ وحشی همیشه .
روزی 
دستی کوچک 
نام کوچک تنهایی ام را 
طوری صدا خواهد زد 
که بلرزم 
سر خم کنم به سمت کتاب های روشن بی ادعام 
تو را ببینم 
که ناگاه 
از صفحات کهنه شان رو خوش کنی 
- و در دم واپسین - 
صدایم کنی : 

وحید ...... ! 

و ناگهان خسته ی من 
اتفاق بیفتد ! 
مادرم مرا " تنها " زاد 
حالا چه فرقی می کند 
کی ... چطور ... چگونه ....
با انگشت اشاره ای بر لب 
به سبز مویه های جنگل خواهم پیوست 
و دختر کوچک مرگ 
کتابی 
به امضای من خواهد برد .


وحید ضیایی  

مصاحبه با وحید ضیایی


روزنامه همشهری شنبه 29 خرداد 1395 شماره 6845

" پرفورمنس شعر و نقاشی ، ایده ای بدیع در استان " 

 [سهیلا صاحبقران - خبرنگار همشهری ]

پرفورمنس ( Performance  ) از هنرهای مفهومی است که در لحظه اتفاق می افتد. این هنر در حین شکل گرفتن، مخاطب را درگیر خود می کند و اتفاقی که در آن رخ می دهد، قابل پیش بینی نیست. پرفورمنس ممکن است در نقاشی رخ دهد یا در نمایش. اما ترکیب نقاشی و شعر در پرفورمنس ایده بدیع و جالبی است که برای اولین بار توسط دو هنرمند اردبیلی طراحی و اجرا شد. بدین ترتیب جامعه هنری استان اردبیل شاهد اولین پرفورمنس شعر و نقاشی با عنوان " در رگهایت روییده" با همکاری مهدی حمیدی؛ نقاش بین المللی و وحید ضیائی؛ از شاعران مطرح در ادبیات برون مرزی، بود. این اجرای مشترک که به هنرمندان سرطانی  تقدیم شد، رویداد مهم و شاخصی در تقویت و توسعه فرهنگی اردبیل محسوب می شود. برای بررسی بعد هنری و تاثیرگذاری پرفورمنس شعر و نقاشی در اردبیل با "وحید ضیائی"، شاعر، پژوهشگر، مترجم و طراح کلاس های ادبیات خلاق، گفت وگو کرده ایم که در ذیل می خوانید: 
در پرفورمنس شعر و نقاشی چه حادثه ای رخ می دهد؟ 
 در یک فضای هنری که روح شعر و نقاشی بر هنرمند و مخاطب دمیده می شود، اثر هنری مشترک متاثر از یکدیگر تولید می شود. به طوری که شاعر به صورت بداهه شعر می سراید و برای حضار می خواند.  نقاش نیز بر بوم نقاشی رنگ ها و ترکیب های جدیدی ایجاد می کند که در نهایت به ارائه یک اثر تاثیرگرفته از آن شعر، منجر می شود. بنابراین نقاش و هنرمند با ناخودآگاه همدیگر ارتباط برقرار می کنند. من و آقای حمیدی در این کار، به طور ناخودآگاه، رنگ و واژه را به چالش کشیدیم.

ارتباط بین ناخودآگاه دو هنرمند چگونه می تواند بر مخاطب تاثیر بگذارد؟ 
در ابتدا باید اشاره کنم که نقاشی های مدرن و پست مدرن هنر نگریستن به دنیا در وضعیت انتزاع بوده و یک نقاش پست مدرنیسم آنچه در ناخودآگاه خود نهادینه و انباشته است را به تصویر می کشد. 
از آنجایی که هنر انتزاعی در ناخودآگاه هنرمند رخ می دهد، در پرفورمنس محیطی فراهم می شود که بدون درنظر گرفتن مخاطب، ناخودآگاه نقاش و شاعر در برابر هم قرار می گیرد و اثر متقابلی که تولید می شود، مخاطب را از دو سو تحت تاثیر قرار می دهد. به این صورت که همزمان شعری سروده و قرائت می شود و یک تابلوی نقاشی در برابر چشمان مخاطب تولد می یابد. در این فضا مخاطب شاهد تولد دو اثر هنری با بنیه ذهنی مشترک است. در کار ما نیز دو اثر با شاخصه های پسامدرنیتگی تولید شد. 
به نظر شما مخاطبین پرفورمنس شعر و نقاشی توانستند با دو اثر تولیدی ارتباط برقرار کنند؟
زمانی که آقای حمیدی به صحنه آخر رسید و سه خط، سه کات روی بوم انجام داد، عکس العمل خاصی از مخاطبین دریافت کردیم. برای شخص من دیدن همان واکنش از سوی حضار کافی بود چرا که در فاصله یکصد و پنجاه دقیقه اجرای سخت از منظر بداهه و لحظه ای بودن کار، مخاطب های ما با حواس جمعی کامل دقت و توجه داشتند و به این معنی است که مخاطبین ما خاص و حرفه ای بودند و اگر مخاطب عمومی هم داشتیم به واسطه مخاطب خاص، یاد می گرفت که از تجزیه و تحلیل این دو اثر هنری استفاده کند.  
در نهایت به جرات می توانم بگویم که مخاطب ما توانست با کار  ارتباط برقرار کند، به واسطه اینکه اگر ما می توانستیم کنش و واکنش بین مخاطب و آفریننده اثر را به وجود بیاریم، همان کنش و اتفاق برایمان تجربه خوبی بود. 
به نظر شما فضای هنری اردبیل چه قدر نیازمند کارهای جدید و مدرن است؟  
پرفورمنس شعر و نقاشی تقابل بین دو هنر بود و جای خالی چنین کاری در شهر ما احساس می شد. هنرهای کلاسیک از قدیم در اردبیل رواج داشته اما اینکه بخواهیم شعر را از بند قالب و قافیه خارج کنیم و با هنرهای امروزی مانند نقاشی مدرن، تلاقی بدهیم، اتفاق میمونی است که تاکنون در اردبیل صورت نگرفته بود و این کار به شرطی ادامه خواهد یافت که اردبیل همچون گذشته فرزندکشی نکند و هنرمندان خود را با بغض ها و حسدورزی ها و کینه ها از خود نرنجاند.  اگر این اتفاق تازه تکرار شد و هنرمند اردبیلی توانست دوام بیاورد، مسلما نسل های آینده سبک های مدرن را در  هنر اجرا خواهد  کرد.
آیا مسئولین فرهنگی اردبیل از چنین رویدادی استقبال و حمایت کردند؟ 
بله. تعدادی از مسئولین و ارگان های دولتی که متولی امور فرهنگی هستند از برگزاری پرفورمنس استقبال و اعلام حمایت کردند و برخی ها در اجرا حضور داشتند، از جمله معاون سیاسی امنیتی استانداری، مدیرکل فرهنگی اجتماعی استانداری و سایر عزیزان که جای دارد از آنها تشکر می کنم. 
در عین حال جای خالی تعدادی از ادارات فرهنگی شهر مشهود بود که البته به شخصه انتظاری از آنها ندارم. ممکن است علاقه ای به چنین فضای مدرنیته نداشته باشند و صرفا در فضای کلاسیک نفس می کشند. امیدوارم مسئولین به هنرمندان هر دو طیف کلاسیک و مدرن بها دهند و ظرفیت فض

ای مدرنیته را داشته باشند.

چگونه می توان بستر فعالیت هنرمندان مدرنیسم را فراهم کرد؟ 
وظیفه دولت در این خصوص، شناسایی استعدادها،  و پشتیبانی از هنرمندان است. دولت سنگ اندازی نکند و به کسانی که سنگ اندازی می کنند نیز اختیار عمل ندهد و از آنجایی که قشر هنرمندان کم درآمد هستند، باید مورد حمایت دولت قرار بگیرند. اما نباید نقش خود هنرمند را نادیده گرفت. هر دولت موفق و پایداری باید خواستگار هنر و فرهنگ باشد. درغیر این صورت هنرمند باید هنرش را به دولت تحمیل کند. زیرا هنر مانند پری رویی است که طاقت مستوری ندارد. هنر باید در معرض نمایش باشد. البته نفس هنرمند دارای خلاقیت است. بنابراین اگر نگارخانه یا نمایشگاهی برای عرضه آثار نباشد، هنرمند باید آنقدر شهامت و شجاعت به خرج دهد که بتواند تولیدات خود را در خیابان های شهر در معرض دید قرار دهد و ثمره خوش اخلاقی فرهنگی را برای جامعه به ارمغان بیاورد.
پس شما خوش اخلاقی فرهنگی را یکی دیگر از آثار رویدادهای فرهنگی می دانید؟ 
برنامه های فرهنگی و هنری همیشه خوش اخلاقی فرهنگی به دنبال دارند که می تواند درصدی از بار خشونت را در جامعه کم کند. خشونت های سیاسی(در لفظ و لحن) و کلامی به واسطه ادبیات تعدیل و حتی یا خنثی می شود. زیرا آداب ادب ورزی  در هنر معنا می یابد. کسی که دست به قلم باشد دست به چاقو نمی برد. کسی که می تواند دوست داشته باشد، به ستیز برنمی آید.
بیشتر مخاطبین پرفورمنس شعر و نقاشی را هنرمندان و علاقه مندان به هنرهای تجسمی تشکیل می داد و حضور شاعران و نویسندگان که عضوی از اهالی قلم استان هستند، به نسبت کم رنگ بود. شما این مساله را چگونه ارزیابی می کنید؟
 با این سوال موافق نیستم. زیرا معتقدم نمایش نامه نویس ها و هنرمندان تجسمی و هنرجویان ادبیات نیز اهل قلم هستند که به واسطه فهم انتزاعی آنها از هنر، جزء مخاطب های جدی تر محسوب می شوند . اما باید این نکته را عرض کنم که بسیاری شاعران اردبیل کلاسیک کار هستند که دنیای خودشان را دارند که به لحاظ بافت سنتی کارها و مخاطبینشان موفق عمل کرده اند. 
عده ای نیز هنر جو و علاقمندند که اگر به بیراهه کشیده نشوند  و در مکتب طفیلی های ایسم ها و ایست ها نیافتند ، جامعه ای ممتاز برای دنیای مدرن محسوب خواهند شد. اما در این میان ،تعداد اندکی هم خود محور متوهمی هستند که با زمین و زمان بد  هستند و به جای رقابت پایدار ، جوهر جهل و مرکب تهمت و افترا پراکننده می کنند . این افراد - چه در زندگی هنری و چه اجتماعی شان - شکست خوردگان ناامید و پوچ گرایی هستند که بهتر است در مدینه فاضله راه داده نشوند. من به دنیای تازه ی پر امید و فردای روشن سرزمین مادری می اندیشم و در این میانه کج اندیشی و بد انگاری و بغض و دشمن انگاری هم کیشانم را روا نمی دانم . تاریخ بر آثار و فعالیت های ما قاضی خواهد بود نه نهضت های عقیممان در زیر دود قلیان های اندیشه کش .
بنده با تمام وجود  و در حد بضاعتم برای ساختن اردبیلی آمیخته ی ادب و معرفت ، ادبیات و عشق فعالیت می کنم. باشد که آیندگان شاهد این مداومت و مقاومت باشند .

و سخن پایانی؟

در پایان از تلاش های "مهدی حمیدی" قدردانی می کنم و خداوند را شاکرم که در راس معاونت هنری فرهنگ و ارشاد استان اردبیل چنین مسئولی قرار گرفته است که امیدواریم قدر این سرمایه بزرگ را بدانیم.

http://s6.picofile.com/file/8256721634/IMG_20160621_092324.jpg