وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .
وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

وبلاگ رسمی آثار وحید ضیائی

این وبلاگ به باز انتشار آثار دکتر وحید ضیائی (شاعر ، نویسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ) می پردازد .

شعر ها یی از 95

برای وحید خواجوی و شعر های کرمانشاه


باختری دختر سنگ گونه ی داغ دار ! 
هیچ جای دنیا نیست 
که سنگی به فروریختگی دلت داشته باشد 
صخره ای به تیشگی خاطرت 
گیسوانی 
حنا بسته لای مال رو ها 
مسافری شهری ام 
با گردن آویز دو بار 
از خاک ارزان 
نفت گران  
دندان قروچه ی فرهادم وقت مناظره ای شیرین 
تیشه از چشم های تو روییده و آشوب می شود در دل بهار 
دوشآ دوش سیاه جامه ای که می رقصی ... جلمان جلمان ... 
کاسه ای چشم ، رود بدهکارم 
- خشکیده - 
با عکس سوخته ی جوانی ام 
لنگان 
طاق آسمانم شدی 
بیستون 
حالا بریز 
از لول تفنگی مدفون 
مسافری شهری ام 
به دریوزگی رویا آمده ام 
پهلوانی که زنجیر پاره می کند از خویش 
وحیدی مثل ارس تنها 
با گوژپشتی زاغی 
که خبر از تو ندارد 
مثل بابا که نان 
مادر که جان 
شهری که سبلان .

وحید ضیایی 
اسفندی از 94 
----------------------------------------------------------------------------------------

استاده همچنان ...

مثل صنوبری که لب جاده قد کشید 
در پیچ های حادثه شیب اتفاق ها 
یک مشت برگ سوخته ، تن جامه خط خطی 
جایی برای بستن سگ ها ...کلاغ ها ...

برشانه های خسته ی من لانه کرده اند 
گاهی دو یاکریم دو تا سنگ بی هوا 
گه سیلی نسیم ، گهی زوزه ی تبر
از دور دست کافه ی نزدیک ... تا رها 

...شم در مسیر گاهی باران تند مهر 
دستی به پای خسته ام آبی بپاشد و 
چشمی به راه مانده نگاهی کشاند و 
نذری که بسته دخترکی هم رواشد و ...

با شاخه هام بستر مرغی دوباره و 
با شاخه هام شعله داغی هماره و 
استاده همچنان که دلی پاره و پاره و 
استاده همچنان که شبی بی ستاره و 

یک ناگهان وحشی از جاده کج شدن 
آغوش باز تلخی یک لحظه لج شدن 
تقدیر یک صنوبر بیجا شکستگی ست 
در پیچ تلخ حادثه ای بد فلج شدن ...

■■■
من سرو ، من صنوبر ، من همچنان بلند 
حالا ( تبر ) چطور خوشی آنچنان بخند ! 


-------------------------------------------------------------------------------------
هفت سین

هفت کس آمدند 
با چشمانی که سمت نگاهشان " سبزه" می رویاند 

از" سیب" گونه های آنی 
که تاریخ اکنونش را 
چون بزکی تازه بر صورت مالیده بود 

از " سکه" افتاده مهری بر خورجین دارا و ندار 
از " سیر " تا پیاز درد دل کویر 
وقتی از پریان دریاچه های خشک قصه می گفت 
- با ماهی های بی ریای ساده ای 
که هر صبح 
از قلاب ها شعری می شنیدند - 
از کودکانی 
که سرزمینشان را 
در گلدانی از سوسن و" سنبل " آب می دهند 
با کاسه ای از پوکه های خالی 

هفت کس آمدند 
از جایی که هفت مرد 
در زمستانی ابدی 
محو شده بودند انگار 

دو دیگر
" ستاره " آورده بود و"سلام " 
 
" سین" از ارس می گیرم و سینی از سیستان 
اندازه ی وطنم 
تا دهان شیرین کند امروز 
پری وشی
 که از مولوی گذشته است و مزار 
با دستانی 
که آغوش قسمت می کند 
با بهار 
یک هزار و سیصد و نود و پنجمین بار بی تو .

-------------------------------------------------------------------------------------
« خالکوبی »

در پیله ای از سیم های خاردار 
به واپسین شکوفه ای فکر می کنم 
که خواب دیده ام 
دوست داشتنت 
                       پروانه ایست 
که سرحدی نمی شناسد 
با بال های زخمی 
روی هر دستی 
که خالکوبی ات را دارد . 

وحید ضیایی 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.