عطار در غزلی می گوید :
خاک بد آدم که دوست ، جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعه ی دوست به دست آمدیم
یکی از رسم های قدیم شراب خواران قلندر مآب ، جرعه بر خاک افکندن بوده است ، بدین معنی که به یاد یار هم پیاله ای که پیشتر مصاحبت مجلس آنها را داشته اکنون در میان آنان نیست ( به سرزمین نیستان رفته ) جرعه ای در دورهای نوشانوش به خاک میریختند و بعد می نوشیدند . خاک اینجا همان تن آدمی ( مام زمینی ) بوده است که سهم جرعه نوشی یاران همصحبت را در هجران دوست به تن می کشیده . این رسم هنوز هم به مثابه آب بر سر گور رفتگان ریختن زنده است .
حالا عطار در تمثیل عاشقانه خود ، باری تعالی را در لحظه ی آفرینش انسان ، مست هستی خود ساخته اش می داند ، هستی ای که شاید دیر زمانی قبل بوده و دیگر نیست ، و اکنون که از خاک دوباره برخواهد خواست ، این جرعه را نثار هستی دوباره اش می کند . یعنی آدمی ، به اتفاق مستی آب و گل هستی اش رقم میخورد ، آدمی با رقم هجرانی نامعلوم ، به دست کوزه گر دهر شالکه می پذیرد ، یعنی آدمی چیزی نیست ، جز مستی آسمانی و هستی خاکی که در امتزاج پیوند بین آفریده و آفریننده ، حادث شده است .
عطار آدمی را جرعه ای از آن نوش ازلی می داند که ممزوج خوشگواری باری و سر زده از سرخوشی های شادخواری ست ...
وحید ضیایی
--------------------------------------------------------------------------------------
در حاشیه دیدار از نمایشگاه کتاب 95