بی چمدان از ایستگاه تو می رسم ...
دکتر کاظم نظری بقا
اگر بخواهم میان عناصر متعدد شعری عنصری را برگزینم تا به واسطهی آن شعرهای ضیایی را اندکی شکافته و شرح دهم به گمانم باید به موسیقی شعر تکیه زنم. وقتی شعرهای ضیایی را میخوانم همه چیز برای من به شکل موسیقی نموده میشود. یعنی محور شعر، ریتم و هارمونی است آن هم از نوع شدیدش. کلمات در شعر ضیایی در طول جمله مستقل عمل میکنند. واژهها فرماندهی معنا را به دست دارند. احتمالا اگر در شعرهای ضیایی سراغ دستور و مراتب آن برویم سرخورده باز خواهیم گشت. شعرهای ضیایی دستورگریزند. گاه معناگریزند. با معیارهای اذهان معتاد به دستورمندی سازگار نیستند. پس با متر و محکی دیگر باید در شعرهای ضیایی جست و جو کرد، اگر طالب جست و جو باشیم وگرنه این شعرها را باید خواند و از موسیقی و واژگان به کلیاتش دست یافت. ذهن وحید در طول زمان برای شعرهایی از جنس شعرآستان ورزیده شده است. هجوم بیقرار و شاید وحشیانهی واژهها را به ذهن و سپس روی کاغذ را نمیتوان سهل و ساده گرفت. انفجار عظیمی از واژهها در شعر وحید اتفاق میافتد. شاید در یک بیزمانی و بیمکانی که شاعر را با خود میکشد و به جهانهای ناشناخته میبرد. واژهها انرژی فوق العادهای دارند. وحید متخصص آزادسازی انرژی نهفتهی واژههاست. گوشهای از آن چه که در شعر مدرن و پستمدرن از نوع ایرانیاش اتفاق میافتد در شعر وحید ساری و جاری است. اصلا از این منظر میتوانم ادعا کنم که ضیایی پستمدرنترین شاعر ایران است.
لبریز شود از دهان بچهای استامینو/ فین
استا/ لین
این/ چنین که برادری آری، رفیقه در بغلت، بدرود میکنی با استر و مولوی(کلهی سحر توی طبق بامداد، ص 48)
فین و لین و چنین که با ممیزی از اصل کلمات جدا گشتهاند، مخاطب را یکهو به جهان دیگری پرتاب میکنند. فین از جهت امتداد طولیِ معنا، بیربط مینماید، اما تأکید شاعر ذهن را به فین و امیرکبیر ارجاع میدهد. ارجاعات درونمتنی و برونمتنی مختصهای است اصیل در شعرهای وحید. از این رو تاریخ و اساطیر در این اشعار جایگاه ویژهای را به خود اختصاص دادهاند. حضور پُربسامد اتفاقات مهم تاریخی، شعرهای ضیایی را آکنده است. نمیشود شعری را شنید یا خواند و گوشهای از تاریخ ایران و یا جهان را در آن مشاهده نکرد. اطلاعات گسترده که از راه مطالعهی وسیع به دست آمده در ذهن انبار میشود. به پستوها و دالانهای ذهن رانده میشود و در اتفاقی نادر که شعرش میخوانیم صاعقهوار بر ذهن مخاطب کوبیده میشود و یا چونان سیلی سهمناک درهها و کوههای ذهن را در مینوردد. این صاعقه و سیل همراه با هارمونی خاص خود است. کلمات و اوزان آنها این هارمونی را گاه تند و گاه کند میکنند.
مخاطب شعر ضیایی برای مواجهه با شعر باید آمادگی داشته باشد یا در اثر تکرار خوانش این آمادگی را در خود به وجود بیاورد وگرنه شعرها پس زده خواهند شد. برای آمادگی ذهنی، آشنایی با جریانات پستمدرن شعر ایران لازم است. باید اندکی در باب مباحث معنایی و زبانی حوزههای نقد شعر امروز، اطلاعاتی کسب کرد و بیگدار به آب نباید زد.
در ما قهوه خانهای است
و کفشهامان، پاشنه گرفته از ساقیان مخبر
خانههایی با واو، عروسانی
صد و چند سال بخورد این پیران پدرسگ از حرم ناصری
گلوله و زن حالا نا نجیبه
با تیلهها که چشمهایند و ستارهها که از نوک دندان میزنند
سو..سو(همان، ص 49)
با رمز- واژگانی چون قهوهخانه، ساقی، حرم ناصری، زن، چشم و... میتوان در امتداد این شعر به معنا و اشارات تاریخی آن پی برد. این بدین معنا نیست که صرفا با شناخت جایگاه چند واژه به تفسیر شعر بپردازیم، بلکه مصراعهای شعر سخته مینمایند و شاعرانه. پر از موسیقیاند و استعاره و تشبیه و مجاز و کنایه. اما ضبط و ربط سنتی ندارند. ذهنهای آلوده به سنت نمیتوانند با این مصاریع کنار بیایند. ترکیب ساقیان مخبر در هیچ کجای شعر سنتی ما شاید نیامده باشد. یا فهم پاشنه گرفتن کفش از ساقی دشوار است و کلام صبغهای عادی ندارد. بنابراین دنبال کردن معنا با سنجههای سنتگرایانه درست و اثرگذار به نظر نمیرسد. کلیات را باید کاوید و اگر در جزئیات متوقف شدیم باید عبور کرد.
لذت بردن از شعر متضمن فهم دقیقههای شاعرانه است و اگر کسی در شعری این دقایق را در نیابد و یا مشکلی برای دریافت آن داشته باشد باید چشمهایش را بشوید و جور دیگر ببیند. این جور دیگر دیدن اگر در درون ما فراهم آمد مسأله پاسخی پیدا خواهد کرد وگرنه باید عطایش را به لقایش بخشید.
من به شخصه چارهی کار را در تمرین و تکرار یافتهام. آن چه که مرا به خواندن شعر ضیایی راغب میکند در مرتبهی نخست موسیقی شعرهاست و بعد دنیای سحرانگیز واژهها و بعد هم دریافت ارجاعات درون و برونمتنی.
کشفهای زبانی همیشه برایم لذتبخش بوده است. وحید با صراحت تمام، همیشه در شعرهایش دست به کشفهای تازه میزند. از منظری شعر هم خلاصه میشود در همین کشفهای زبانی. بر مبنای نظریههای زبانی، کار وحید آفرینش شعر محض است، چرا که عنصر زبان و کشف روابط کلمات، هنرِ وحید است در سرایش شعر.
از ساعدت که شاخهایست
از ملودی باغهای بیپایان
بخوان
تا میزهای اداری معلق شوند
قلمها شعر بنویسند
و در تبعیدگاهی از درههای ناشناخته
زنهای حسود بسیاری
رخت پهن کنند
بخوان
تا گلوی زخمی شهر
سرمای نزدیک زمستان را صدا بزند
برف گونههایت
ابریشم باران باشد
بر تن برهنهی کودکان...(همان، ص 51)
ضیایی از به هم ریختن ارتباطات شناختهشدهی کلامی هیچ هراس و ابایی ندارد. جسارت را میتوان در شعرهای وحید معنا کرد. اگر جسارت او نبود ماندن و ادامه دادن برایش سخت و دشوار میبود. برای کشف زبان هم جسارت لازم است. با مِن و مِن کردن و بنویسم یا ننویسم گفتن، نمیتوان وحید ضیایی شد. وحید ضیایی در شعر امروز یک برند است. به نظرم برای پستمدرن شدن یک محک است.
این برف که در گوش آسمان خوابیده
تا بزنم به جاپای رهگذری بیحواس
عشق را چون کیسهای هر روز
کولی وحشی بینزاکتی هستم که خواب را میکشد
و رابطه را میکشد
به انظار واکسزدهی عموم.(همان، ص 18)
من وحید را با شعرهای کوتاه و نسبتا بلند تغزلیاش بیشتر دوست دارم، چرا که رگههایی از عواطف شاعرانهی خود را در آنها میبینم. ترکیبات و عبارات و تصاویری که اغلب من نمیتوانم جسارت کاربردش را داشته باشم، اما در ته دلم آرزوی به کار بردن آنها را دارم.
زن
بلور شعر است
در گردنههای حیرانی
بورانی که نمیفهمی
کی تو را می برد(همان، ص 53)
*
بیچمدان
از ایستگاه تو میرسم
بازوانم
در گردنت جا ماندهاند.(عاشقانه های بعید، ص 61)
عاشقانههای بعید وحید به معنای واقعی کلمه عاشقانهاند. این دفتر ضمن داشتن قابلیتهای کلامی بیشتر روی انتقال حس و حال عاشقانه زوم کرده است. کسانی که نمیتوانند با شعرآستانهای وحید کنار بیایند در این مجموعه شعرهایش را متعادلتر خواهند یافت.
دنیا چیزهایی به من بدهکار است
دوباره که برگردم
خواهم خواست
تختی که تخته سیاه نباشد
رختی که سیاه
و دلی
که به مشتی ارزن بیرزد
برای گنجشکهای لجوج(همان، ص 80)
9/2/98