بقول
قیصر که سرود « گل به خنده گفت : زندگی شکفتن است ، با زبان سبز راز گفتن
است ...» و بقول عمران صلاحی که « حالا حکایت ماست » پرداختن به ادبیات
معاصر بخصوص شاخه های شعر و داستانش وارد شدن در باطلاقی عجیب است که بیشتر
از اینکه صدای همه ی جامعه ایرانی باشد مثل شاخه سینما بازتابی از تفکرات
پایتخت زده و زندگی نامتعادل معدود افرادی ست که در جبر زیستن در شهری چون
تهران و با تاثیر از اقلیت های فکری متفاوت از آن سوی آبها در تلاش تولید
آثاری بوده اند که مملو از افسردگی ، ناتوانی، خشم ،
پیچیدگی های غیر ضروری و سیاه پردازی ها و سیاه ستایی هایی ست که گاه
مطلقا ربطی به تنوع قومی و ادبی سرزمین ایران ندارد . اقوامی که تاریخ و
ادبیات فولکلورشان هر چند مملو سختکامی ها و دشواری هایی تلخ و فراز و نشیب
های ناگوار تاریخی ست اما شور زندگی و شوق هستی و در یک کلام « زندگی » در
ادبیات و فرهنگ و سبک زیستنشان متجلی ست . ادبیات ایران اگر به دست عده ی
قلیلی که صاحب رسانه های بزرگند مورد هجمه روانی واقع نشود خود رنگ و بویی
دارد عطر و طعمی متفاوت و رنگارنگ . این ادعا نیاز
به مدارک و قرائن و توضیحات جامعه شناختی و روانشناسانه و تحلیل تاریخی
خودش دارد اما مجال ِ اندک این یادداشت فقط به بیان پرسش هایی می پردازد که
گمان می کند پاسخ به آنها می تواند ادبیات و به واسطه آن فرهنگ امروز ما
را از این سراشیب سقوط برهاند .
مثال من بیشتر از اینکه بر شعر و رمان –که بهانه اصلی این چکامه است –محدود شود به رسانه ای فراگیر تر خواهد پرداخت ...
فیلم های ایرانی : متن هایی که به واسطه هنر سینما از
طریق رسانه های بزرگ پخش و تبلیغ می شوند و درآمد و شهرت و ... را نثار
عواملشان می کند . فیلم هایی عموما با موضوع طلاق ، خیانت ، جنایت های فکری
و عملی و مملو از انتقال حس هاس نفرت ، سیاه اندیشی ، تلخ کامی و ناکامی و
... با پرداختن به زندگی هایی که محدود به گوشه ی کوچکی از اعیان نشین های
خود شیفته ی شمالی یا جنوبگان شهر های بزرگی ست که نامتعادل رشد کرده و
حاشیه نشینی و عوارضش را در شرایطی بزرگ نمایی شده در حال تجربه اند .
شخصیت های روانپریشِ متمولی که از جامعه بریدگان مالی و معنوی اند و تحت
تاثیر نظریات عده ای خاص و باز محدود در آن سوی آبها( اقلیتی منتسب به
اقلیتی جهانی ) یا جامعه ستیزانی که از سر فقر و نداری و عوارض کلان شهری
انواع مصائب روزگار برایشان جاری ست و ساختمان فرهنگی شهر و جامعه اطرافشان
نیز راهی پیش روی ایشان نمی گذارد ( باز عده ای قلیل در حاشیه کلان شهر ها
) این اختصاصی نگریستن ها و پرداختن عمومی به خصوصی ترین اتفاقات یک جامعه
آنهم از منظری که به بزرگ نمایی وقایع و حالات تلخ و ناگوار بدون ارائه
راهکار یا حفظ کور سوی امیدی می پردازد ویژه برنامه ای تلخ و واگیر دار است
که نسخه ای سیاه و ناگوار ِ پایتختی را در مجموعه های خانگی و سینمایی و
گاه حتی سریال های تلوزیونی کرور کرور وارد خانواده های اکثریتی ایرانی ،
می کند که در فرایند زیست و جامعه ی زیست بومشان رنگ ها فقط سیاه و سپید
نیستند و طیف رنگی زندگی شان اجازه این افراط و تفریط ها را نمی دهد اما در
معرض این رسانه ها قرار گرفتن ، ( کم کم ظرفیت ِ تقلیدِ کورکورانه از وضع
تشریح شده موجود را ) بدانها می بخشد و نسخه به اصطلاح شهرستانی دختر فراری
ها و خیانت ها و رسوایی ها و افسردگی های فلسفی برای مردمی که هنوز در رنگ
ِ سنت دست و پا می زنند ، ظلمت فرداهای نیامده را نوید می دهد . حالا شما
فرض کن شعر و مجموعه های شعر فرض کن داستان و مجموعه ها و رمان ها ... همان
اختصاص ها و همان رویکرد ها و همان تفاوت های آشکار که شاید بیشتر از
تبلیغات دخانیات ، تبلیغ سیگار گوشه ی لب دوخته ی شاعران ِ امروز ، نسلی را
به باد سرطان های گوناگون بدهد !
فراموش خانه ی کافه های دود گرفته ی پر از نفرت و عشق های
دقیقه ای و مالیخولیای بنگ کنار آثاری از اقلیت شاعران و نویسندگان ِ در
ظلمت ِ جهان ( یا منتخب آثاری که در ظلمت یا زمانه ظلمت ) خلق شده اند ،
روابطی بی مقدار در شرایطی که کلان روایاتی مثل عشق و خدا و زندگی و آسمان
زیر سطری از فلان فیلسوف فرنگی رنگ می بازد و نسخه وطنی آن توسط اکثریت ِ
روشن فکر مآب داخلی اشاعه ، تبلیغ و نشر می یابد : بهانه هم به وفور پیداست
: نوک پیکان به نداشته ها و نشدن ها رو به سوی نهاد های رسمی یا جهل توده
ایست که اگر نگاهی منصف داشته باشیم گاه هیچ نقشی در این بی خودشدگی ِ
اقلیتی ندارند . اینگونه است که حافظ و سعدی و نظامی و مولانا و خیام و ...
ما همچنان در قله توجه اکثریت ِ امیدوار جهان می ایستند و ادبیات امروز ما
که ملغمه ی تقلید و خویشتن ناباوری است روز به روز به فراموش خانه ی
ادبیات جهان نزدیکتر می شود .
آقایان ، خانم ها !
اگر افسردگی ، نومیدی ، بی حاصلی و مرگ حاصل این ادبیات و هنر است که هست و می بینیم –حداقل در اکثریت ِ امروز ایرانی –و دریچه محدود آثار تولید شده از منظر ِ عرق و ورق و رفیق و با نیت ِ اضمحلال حکمت ِ بلند ایرانی –دست
به قبضه افیون ذهنی برده است ، من شاعر امروزی نیستم . من گمان می کنم در
کلیتی به نام ایران با تنوع اقوام و فرهنگ مدارای حاکم بر آنها و مقاومت
تاریخی شان در قبال انواع هجوم ها و پیروزی شان در جنگ فرهنگی علیرغم همه
نابکاری ها –با دارا بودن خصیصه ی امید و عشق ورزی –وقتی
ادبیات تولید شده حاصل ناخوداگاه جمعی نیست ، ترجیح می دهم کنار ماهنی ها و
ساز ها و رقص های رزمی و بزمی هموطنان دیگرم باشم تا پای رسانه هایی که
جهان را جز سیاه و سپید نمی بینند .
خطابم به پیله هاست !
ذهنیت ما و ارزوی ما اگر پروانگی نباشد ، محصول کارخانه های نخ ریسی چینی خواهیم بود .